برای خیلی ها هنور آل پاچینو یک اسطوره تمام نشده در بازیگری است. کسی که در دو دهه آغاز فعالیتش به سرعت توانست به مدارج عالی دست پیدا کند و در فیلمهای کارگردانان بزرگ حضور یابد. دوره ورود پاچینو به بازیگری، همزمان بود با ورود نسل تازهای از مستعدترین چهرههای این عرصه مثل داستین هافمن، رابرت دنیرو، جک نیکلسن، جان کازال و رابرت دووال. این نسل جدید پا جا پای نسلی دیگر گذاشتند. همانها که از آغاز دهه پنجاه میلادی با حضور غافلگیرکننده توفانی بپا کردند؛ نوابغی مثل مارلون براندو، پل نیومن، مونتگمری کلیفت، کارل مالدن و... زمانی همفری بوگارت درباره براندو گفته بود که او با یک لا زیرپوش دارد جا را برای همه گذشتگانش تنگ و تنگتر میکند. به این ترتیب مرور تاریخ سینما طی دهههای گذشته نشان از یک واقعیت تکراری دارد؛ نسلها از پی هم میآیند و جای قبلیها را می گیرند.
در میان ورودیهای دهه هفتاد، آل پاچینو کمترین ویژگیها را برای تبدیل شدن به یک ستاره داشت. از سویی خصوصیات ظاهریاش با آن قد کوتاه و چهره سرد با معیارهای ستاره شدن در زمانه خودش تفاوت داشت و از دیگر سو فیلمسازان و تهیه کنندگان رغبت چندانی برای سرمایه گذاری روی او نداشتند. فرانسیس فورد کوپولا برای سپردن نقش مایکل کورلئونه به او، مصائب زیادی را متحمل شد. تهیه کنندگان محافظه کار فیلم که از همان ابتدا میدانستند این پروژه جاه طلبانه چه تاثیری بر عالم سینما خواهد گذاشت به دنبال چهره موجهتری می گشتند. آن زمان پاچینو صرفا یک دانش آموخته بااستعداد مکتب لی استراسبرگ بود و آنچنان که باید و شاید معروف و شناخته شده نبود. اما قاطعیت کوپولا در انتخاب پاچینو سرانجام مدیران کمپانی را از رو برد و نتیجه چیزی شد که هیچکس انتظارش را نداشت؛ جمعی از بزرگترین نوابغ بازیگری با این فیلم، یکشبه راه صد ساله را طی کردند. از آل پاچینو و رابرت دنیرو تا جان کازال، رابرت دووال و البته جیمز کان.
پاچینو در طول سالهای بعد راه پرسنگلاخ شهرت و اعتبار را بدون لغزش طی کرد و جوایز بسیاری گرفت. همانقدر که در نوشتهها و نقدها از او حرف میزدند، مردم نیز این ستاره ریزاندام را در نقشهای گوناگون پذیرفتند؛ چه به عنوان رهبر یک تشکیلات مافیایی مخوف، چه به عنوان یک آنارشیست مدافع حقوق اقلیتها و چه به عنوان یک معتاد به کوکایین که آخرین روزهای زندگی خود را هم با خطر کردن سپری میکند.
با اینکه آل پاچینو از میانه های دهه نود به این سو، دیگر شاهکاری در حرفه خود خلق نکرده و پس از شاه نقش سالهای میانسالیاش در «مخمصه»، کمتر درخششی از او دیده شده است. البته در این بیست سال، هر بار که در فیلمی بهکار گرفته شده گلیمش را از آب کشیده اما این برای دوستدارانش کافی نیست. بسیاری او را با استاد بزرگش مارلون براندو مقایسه میکنند و میگویند او نیز در سالهای پیری به شاهنقشهایی مثل «آخرین تانگو در پاریس» و «پدرخوانده» احتیاج دارد تا همچون سیمرغی از خاکستر خود برخیزد و یک بار دیگر چشمها را خیره کند.
به بهانه نمایش آخرین بازی او در کمدی «دنی کالینز» مروری داریم بر ایستگاههای مهم مسیر حرفهای پاچینو از آغاز تا به امروز...
پدرخوانده
تماشای پاچینو ۳۱ ساله که چنان اجرای مطمئنی ارائه میدهد آنهم در سومین فیلمش، برای هر بازیگری که همچنان به دنبال پیدا کردن جایگاه خود است درس بزرگی است. او نقش مایکل کورلئونه را با سرعت چشمگیری از آن خود کرد و مسلما دیدن مراحل تدریجی تبدیل شدن او از یک جوان عاشقپیشه و رمانتیک به گنگستری بیرحم و قاطع، نشان از لیاقتی دارد که سکوی پرتابی شد برایش به جمع بزرگان حرفه بازیگری.
بعد از ظهر سگی
نقش او در «پدرخوانده» باعث شد تا توقعها از او بالا برود. اما بهجای چسبیدن به فیلمهای گنگستری، پاچینو فعالیتهایش را گسترش داد. بعد از تجربهای موفقیتآمیز و امیدوارکننده در «سرپیکو» با فیلم اسکاری سیدنی لومت دوباره به سینمای جنایی برگشت اما با فاکتورهایی بسیار متفاوت از «پدرخوانده». فیلم سیدنی لومت یک تجربه جسورانه بود. بسیار جلوتر از زمانه خودش و فرسنگها دور از ذهنیت جاری در آن مقطع. پاچینو بار دیگر در کنار دوست و همشاگردی خود جان کازال قرار گرفت و هر کدام جنسی متفاوت از بازیگری را ارائه دادند.
گلن گری گلن راس
از همین جا بود که مشخص شد پاچینو به نمایشنامهها و اجراهای تئاتری چه کشش فراوانی دارد. پیش از این در صحنه نیز بارها درخشیده بود و البته شیوه بازیگری او بر اساس آموزههای استادان نمایش بود اما با «گلن گری، گلن راس» بود که نشان داد میتوان در قاب سینمایی هم اجرایی نمایشی با استانداردهای تئاتری داشت. شاید پاچینو بسیار خوششانس بود که در فیلمهای اولیهاش در کنار بزرگان عصر خود مجال بازی پیدا کرد. از جین هاکمن و مارلون براندو تا رابرت دنیرو و جک لمون. به هر حال این نمایشنامه پیچیده و پر از کشش دیوید ممت، جلوهای دیگر از توانایی بازیگری بود که صعود توقفناپذیرش به قله های موفقیت لحظهای از شتاب نایستاد.
مخمصه
چه باید گفت درباره این شاهکار همه اعصار؟ فیلمی با ظاهری گنگستری و پلیسی اما با جوهرهای عاشقانه. شاید بشود آن را مستندی درباره بازیگری قلمداد کرد یا عرصهای برای پرواز دو عقاب در آسمان بازیگری. انگار آل پاچینو و رابرت دنیرو هر آنچه را که از بازیگری آموخته بودند بیش از دو دهه پس از «پدرخوانده» یک بار دیگر در دوئلی باشکوه عرضه کردند. با اینکه در «پدرخوانده» همبازی بودند اما هیچ صحنه مشترکی نداشتند. سالها بعد در «مخمصه» برای رویارویی فرصتی یگانه یافتند. جدال پلیس کهنهکار و دزد منضبط در فیلم مایکل مان، جدال دو حرفهای در برابر یکدیگر نبود بلکه میدان نبردی بود برای نقشآفرینی دو ابربازیگر. اگر «پدرخوانده» پاچینو را به سینما هدیه کرد، با «مخمصه» بازیگری را به سینمای زمان خودش آموزش داد و سادهانگاری است اگر لحظهای فکر کنیم او و دنیرو بدون یکدیگر قادر بودند چنین عظمتی خلق کنند. صحنهای که ملاقات کوتاهی با یکدیگر دارند و در خلوتی دور از اغیار با هم حرف میزنند، یکی از ماندگارترین صحنههایی است که میشود بارها آن را دید و به مدعیان بازیگری نشانش داد. درس بزرگ پاچینو در این فیلم، بازی برونگرا و پرخاشگرش در قالب شخصیتی رو به ویرانی است؛ درست بر خلاف دنیرو که با سکوتش معرکهای دیگر به راه میاندازد.
بیخوابی
بار دیگر یک هماوردی تازه اما این بار با دو حریف تازهنفستر. یکی چند سال پس از پاچینو و دیگری بازیگری متعلق به نسل آن زمان. رابین ویلیامز در اجرایی شگفتآور به چهرهای شرور بدل شد و جدال خیر و شر را اعتباری تازه بخشید. در کنار او هیلاری سوانک، در تمام دقایق حضورش در کنار پاچینو به عنوان دستیار، انگار که در حال یادگرفتن بازیگری از اوست. یک رویارویی ناب و یک افسون تمام عیار امروزی از جنایتی ناخواسته که مکافاتی ناگزیر به همراه دارد. این بار پاچینو برای کارگردان جوانی جلوی دوربین رفت که از جمله شیفتگانش بود. کریستفر نولان با سپردن نقش پلیس به پاچینو، در واقع فیلمش را به او سپرد و پاچینو در نمایش تنهایی و انزوا و تردید و تلقین و رنجی ابدی در فضای سرد و بیشامگاه مکانی مرموز، یکتنه فیلم را از نمونه اروپایی همین فیلم جلو انداخت. مقایسه دو پلیس فیلمهای «مخمصه» و «بیخوابی» نشان میدهد که تعریف ما از پلیس تا چه اندازه میتواند ناکارآمد و ناقص باشد. پاچینوی فیلم مایکل مان چه ربطی دارد به پاچینوی فیلم نولان؟ پاسخ دو کلمه است: هنر بازیگری.
سعید قطبی زاده
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است