در سالهای گذشته ایرج محمدی و مهران مهام به عنوان زوج تهیهکننده در تولید سریالهای زیادی سهیم بودند که تعدادی از آنها جزو آثار پر مخاطب و با کیفیت تلویزیون بود؛ مثل سریالهای مناسبتی رضا عطاران. با این وجود در سالهای اخیر در تلویزیون کمکار شدند و اخیرا هم هر کدام مستقل به تولید برنامههای تلویزیونی مشغول هستند. این روزها که بحث بحران و ریزش مخاطب داغ است و هجوم ماهوارهها و برنامههای وارداتی بیکیفیت معضلی جدی شده، شنیدن حرفها و راهکارهای تهیهکنندگان مطرح و باسابقه میتواند به بهبود اوضاع کمک کند. این شماره به همین قصد گفتوگویی با ایرج محمدی انجام دادیم.
شما در رسانه ملی فعالیت کردید و اغلب آثارتان در زمان خودش پرمخاطب بوده است. به نظرتان چه عوامل و معیارهایی وجود دارد تا یک اثر پر بیننده باشد و به اصطلاح دیده شود؟
معمولا پروژه موفق یک تقسیمبندی پنجاه پنجاه دارد. به نظر من پنجاه درصد یک سریال یا فیلم، فیلمنامه است و پنجاه درصد دیگرش به بحث کارگردانی و سایر عوامل مثل موسیقی و تدوین و بازیگری مربوط میشود. رسیدن به یک فیلمنامه مطلوب، طی یک فرآیند طولانی و دشوار بهدست میآید. یک طرح خوب ابتدا باید بررسی شود که آیا بدیع و تازه هست و کشش پرداخت به آن وجود دارد یا نه؛ انتخاب سوژههایی که با باورهای مردم سازگار باشد و ساختار محتوایی و مضمون خوبی داشته باشد چالش بزرگ تهیهکننده است. انتخاب طرح خوب و بامحتوا دشوار است و تهیهکننده با صبر و حوصله میتواند به این نتیجه برسد. شاید یک طرح در ابتدا خوب بهنظر برسد، ولی در مسیر نگارش معلوم شود اتفاقی برای فیلمنامه نخواهد افتاد و نتیجه چنگی به دل نخواهد زد. تهیهکننده باید دانش لازم و کافی را برای شناخت فیلمنامه داشته باشد و بفهمد سوژه یا طرح قابلیت ساخت دارد یا نه. یکی از عمدهترین وظایف تهیهکننده، جذب نویسنده توانا و باسواد و دلسوز برای کار است. اگر نوشتن فیلمنامه درست اتفاق بیفتد پنجاه درصد قضیه حل است و میتوان گفت نصف راه رفته شده!
به غیر از معدودی سریال پرمخاطب، دیگر برنامه های تلویزیون خنثی هستند و گاهی حتی کسی از پخش سریالها خبردار نمیشود. با اوضاع مالی نابسامان سازمان صداوسیما و مشکل برآورد بودجه، چرا مدیران و تصمیمگیرندگان دست به چنین انتخابهای بیتاثیری میزنند؟
شرایط خوب و بد مالی در این بحث مطرح نیست. اگر به فرض صداوسیمای پولداری هم داشتیم، باز هم نباید انتخاب بد و غلط اتفاق بیفتد. همینجاست که کوتاه میآییم. هر اثری که در صداوسیما ساخته میشود باید پارامترهای لازم کیفی را داشته باشد و ما تولیدکنندگان موظفیم استاندارد کار را بالا ببریم. همه چیز به مدیران و حوزه مدیریت مربوط نمیشود. مدیران سازمان باید در یک برآورد درست کار را دست تهیهکننده بسپارند و تهیهکننده مسئولیت هر بخش کار را بین افراد کارآزموده تقسیم کند. در بعضی دورهها شاید بشود پذیرفت که مدیریت هم اشتباه میکند، مثلا یک دوره بازیگرمحور میشوند و یک دوره کارگردان محور. نمونههای زیادی دیدهایم که در یک سریال چهرههای مطرحی بازی میکنند، اما مردم کار را دوست ندارند و دیده نمیشود. شاید رعایت این موارد لازم باشد، اما اینها پارامتر کیفی نیست. باید استاندارد واحدی برای برنامهسازی داشته باشیم.
این استاندارسازی در چه حوزههایی باید انجام شود و چرا اینقدر کم و ناقص اتفاق میافتد؟
این دقیقا نکته دوم بحث است، یعنی مشکل زیرساختی. منظور از زیرساختها این است که مثلا چهقدر میتوانیم نیروی انسانی استاندارد و خوب تربیت کنیم؟
ملاک استاندارد و خوبی نیروی انسانی چیست؟
نیرویی که بتواند نیازهای مخاطب را در رشته و حرفه خودش تامین کند. مثلا در تمام این سالها چهقدر نویسنده خوب تربیت شده؟ این کمبود صرفا تقصیر سازمان صداوسیما نیست. چند نفر در مراکز آموزش عالی و دانشکدهها برای انجام کار حرفهای و کیفی آموزش دیدهاند؟ نباید غیرمنصف بود و همهچیز را گردن مدیران انداخت. در چنین شرایطی یک مدیر در حالیکه همهچیز درست بهنظر میرسد هم نمیتواند تضمین بدهد که کار صد در صد موفق میشود. مثلا برای انتخاب بازیگر در بعضی ردههای سنی مشکل جدی داریم. این تعداد انگشتشمار هم اغلب سرِ کار هستند و دایره گزینش اینقدر محدود میشود که گاهی انتخاب غلطی اتفاق میافتد و همین اتفاق غلط ممکن است باعث نابودی کار شود. در شرایط جدید که بنا بر اصلاح شرایط و بهبود سطح کیفی برنامههاست، باید بین مدیریت سازمان و تهیهکننده تعاملی ایجاد شود و با یکدستشدن و هماهنگی میان سلیقه و استانداردهای تولید، بتوانیم سریال و برنامه خوب بسازیم.
بعضیها معتقدند یکی از دلایل پسرفت برنامههای صداوسیما موضوع انحصار تولید و امتیازاتیست که توسط یک مدیر به تعداد انگشتشماری کارگردان یا تهیهکننده دادهمیشود.
من این حرف را چندان قبول ندارم. با نگاه به روند کاری کسانی که تولید بیشتری انجام میدهند متوجه خواهید شد که این افراد در کارشان موفق بودهاند. هیچ مدیری دلش نمیخواهد که خروجی بیکیفیت عرضه کند. وقتی مدیری میبیند کسی کارش را درست انجام نداده، ممکن نیست کار دیگری به او بسپارد . بالاخره این مدیر هم مسئول بالادستی دارد و باید جوابگو باشد. در مناسبتهایی مثل ماه رمضان یا نوروز مدیران کارها را به کسانی میسپارند که ضریب اطمینان بیشتری داشته باشند، چون این باکسها مجال آزمون و خطا نیست.
در سالهای اخیر در هر مقطع زمانی برخی شبکههای نوظهور ماهوارهای مثل فارسی وان یا جم بهراحتی میتواند از صداوسیما با این قدمت و سابقه و سازمان عریض و طویل پیشی بگیرد و مخاطب تلویزیونی را به سمت برنامههای خودشان بکشانند که اصلا هم کیفیت و استاندارد لازم را ندارند و حتی از خیلی کارهای خودمان ضعیفترند. دلیل جذب مخاطب به این شبکهها چیست و صداوسیما برای پسگرفتن مخاطبانش باید چه تمهیداتی در پیش بگیرد.
من باز هم چندان موافق نیستم (میخندد)! ما بالاخره در بین مردم هستیم. فقط نباید تهرانبین باشیم. در شهرستانها و حوزههای استانی مردم هنوز هم سریالها و برنامههای تلویزیونی را مثل گذشته دنبال میکنند، اما باید قبول کنیم که زنگ خطر به صدا درآمده است. جلوی گسترش تکنولوژی را نمیتوانیم بگیریم و متاسفانه برخی شبکههای فارسیزبان از این رواج تکنولوژی سوء استفاده کردند. مثلا همین شبکه جم در ساختار برنامههایش بنیان خانواده را هدف قرار داده است. اصولا در سریالهایشان مضامین بدی را انتخاب میکنند و تابوهایی را شکستهاند که نه تنها در فرهنگ ایران و اسلام مذموم و قبیح است، بلکه در هر فرهنگ دیگری هم عجیب و غیرقابل پذیرش است. این برنامهها شاید بهظاهر سرگرمکننده باشند، اما در دراز مدت بسیار مخرب است. این شرایط بار مسئولیت و وظیفه را بالاتر میبرد. در دهه ۱۳۷۰ و ۸۰ سریالهایی میساختیم که مخاطب بسیاری داشت، باید سعی کنیم با درنظر گرفتن سلیقه امروز مردم به دوران موفقیت برگردیم. به جرات میتوانم بگویم اگر برنامهای ساختار جذاب و استانداردی داشته باشد، مخاطب دنبالش میکند. به هرحال مردم عِرق فرهنگی و سنتی دارند و اگر بتوانیم به نیازهایشان درست پاسخ بگوییم، سراغ این جور برنامهها و سریالهای شبکههای فارسی زبان نمیروند. همه باید به این باور برسیم که تماشای چنین محصولاتی باعث اضمحلال بنیاد خانواده میشود.
آیا ساختن فیلمها و سریالهای خنثی به بهانه این که در رسانه ملی نمیشود به موضوعهای ملتهب و خط قرمزها پرداخت قابل قبول و موجه است؟ فکر میکنید زمان آن نرسیده که صداو سیما هم کمی جسارت نشان دهد و به موضوعهای اجتماعی روز و مضامین ملتهب با نگاهی کارشناسانه بپردازد؟
این بار موافقم! ما باید با موضوع جسورتر برخورد کنیم. اگر اینگونه برخورد شود شک نکنید که استقبال مخاطب هم زیاد خواهد شد، البته با در نظر گرفتن شرایط جامعه. معنای حرفم این نیست که ما هم نسبت به سوژهها نگاه بیبندباری داشته باشیم، مثل سریالهای ترکی که تعدد روابطشان از مثلثی هم درآمده و تقریبا ذوزنقه شده! آنها نگاه مسئولانهای به موضوع ندارند. فرهنگ ما غنای زیادی دارد و باید از لحاظ محتوایی و مضمون جسارت به خرج بدهیم، اما برای کسانی که میگویند خط قرمز و ممیزی دست و پایشان را بسته باید بگویم ما زحمت نمیکشیم و فیلمنامه متوسط یا ضعیف ارائه میدهیم و میگوییم دستمان بسته است. من نمیفهمم اگر کسی درباره موضوعهای خط قرمزی بنویسند، الزاما کارش کیفیت پیدا میکند؟ به نظرم اینها خط انحرافی ماجراست. اگر سوژهای مطرح کنیم که در آن به مفاسد اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی با جسارت و به شیوه اصولی بپردازیم، مدیران نه نمیگویند. نگاه دوربین باید مَحرم و سالم باشد و گروه سازنده حتی اگر به موضوع ملتهب میپردازند باید تفکر صالحاندیش و سازنده داشته باشند. این بهانهها برای تولید کارهای ضعیف و بیمخاطب هم غیرمنطقی و هم غیرحرفهایست.
ساخت سریال و حضور در تلویزیون برای خیلی از فیلمسازان مطرح دنیا چالش جذابی است. مثلا کارگردانی مثل مارتین اسکورسیزی در هفتاد و چند سالگی سراغ این کار میرود و سریالسازی را تجربه اش می کند. فیلمسازان موفق و نامدار ما حتی به ورود به این عرصه هم فکر نمی کنند و یا اگر بیایند، عموما از تجربهشان پشیمان می شوند و تکرارش نمی کنند. دلیل این دوری و پشیمانی چیست؟
اگر آمار بگیریم میبینیم از کمدین تا بازیگر و کارگردان از تلویزیون به سینما میرسند. هیچکس یکباره به سینما یا حتی تئاتر ورود نمیکند و اکثرا ابتدا جذب تلویزیون میشوند و موفقیت و مطرحشدنشان را به نوعی مدیون تلویزیون هستند. در مورد برخی شاید به سلیقهشان برگردد و فکر کنند تلویزیون به قد و قامت هنریشان نمیآید! آنوقت باید پرسید مگر سینمای ایران چهقدر از تلویزیون جلوتر است؟ شاید در تلویزیون ریزش مخاطب وجود داشته باشد، اما مگر نه اینکه مدتهاست سینمای ما هم مخاطبش را از دست داده است؟ در یک معدلگیری از مخاطب میبینیم تلویزیون همیشه موفقتر از سینما عمل کرده است. اگر کاری خوب باشد، چه هنرمندان سینمایی و چه تلویزیونی، حتما برای تولیدش حاضر خواهند بود و مدیومش فرقی نمیکند. جدای از دلایل حضور یا عدم حضور، کارگردانی تلویزیون یک تخصص است و کارگردانان سینما در مخیلهشان هم نمیگنجد که در هفت ماه بتواند ۶۰ قسمت سریال بسازند. تخصصها فرق دارد، درست مثل تفاوت کار روزنامه با مجله یا مجله با کتاب. همه ظاهرا یک کار را انجام میدهند، اما شرایط خیلی فرق دارد.
به نظرتان چقدر میتوانیم صداوسیما را مقصر این کاهش و افت مخاطب بدانیم و چهقدرش به هنرمندان و برنامهسازان برمیگردد و سهم مخاطب در این میان چیست؟
نمیشود عدد خاصی را به بخشی اختصاص داد، اما به نظرم هم عوامل تولیدکننده و هم صداوسیما و مدیرانش مسئول این وضعیت هستند و با شرایط فعلی هم مسئولیتشان بیشتر شده است. اگر در گذشته برای یک فیلمنامه چهار ماه وقت میگذاشتیم، الان باید تلاشمان را چند برابر کنیم و همدل و همسلیقه در یک سنگر فعال باشیم تا به یک هارمونی برسیم. در مورد مخاطب نمیشود حرفی زد، چون مخاطب حق دارد که از تلویزیون سراسری کشورش انتظار داشته باشد. بخشی که به مخاطب برمیگردد این است که با آگاهی محصولات غیر استاندارد را نبیند و آن را کنترل کند.
انتهای مطلب/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است