داستان | پایگاه خبری صبا

تالارِ داستان صبا

آرزوی محالِ تو چیست؟!

دختر زل زد به چشمان کیوان و گفت: برای آرزوهای محال خویش می‌گریم...

تالارِ داستان صبا

روزهای سخت مدرسه | مثلِ بختک!

افسردگی يعنی اتفاقات روی‌ات می‌ماند، مثلِ بختک!

تالارِ داستان صبا

اسم او نیز «عسل» بود!

دراز کشید و به داستان عسل و امید فکر کرد...با خودش می‌گفت: چرا این‌ها دعوا کرده بودند؟ عسل کجا رفت؟

تالارِ داستان صبا

عاشقانه مجید و مریم؛ وقتی همگی ممنوع‌الملاقات بودیم!

نظر همه‌ی آن‌هایی که سرطان روح داشتند؛ جلب شد...

تالارِ داستان صبا

آمبولانس ۴ دقیقه دیر رسید!

فریاد مادر به سمت کیوان نیز پرتاب شد. انگار این حرف را به کیوان هم زده است...

تالارِ داستان صبا

تا ۳ بامداد گریه کردیم؛ آخرش زنده ماندیم…

روی همان کفِ اتاق‌اش خواب‌مان برده بود...

تالارِ معرفی و پیشنهادِ کتاب صبا

تاکسی سواری با سروش صحت

یادم نیست کدام حکایت از سعدی را داشت می‌خواند که با مدادش جلوی جمله‌ای از سعدی نوشت: «و اصلا مگر چیزی هم هست که پایان نداشته باشد؟»…

تالارِ داستان صبا

از طبقه چهارم تا پارکینگ؛ داخل «آسانسور» | غیر منتظره!

با امیدواری و گاهی با نا امیدی، امیدوارانه ادامه می‌دهم!

تالار درس‌گفتار

داستان‌های عشقی در شاهنامه

پایان داستان و خودکشی شیرین با زهر هلاهل در دخمهٔ پرویز یادآور بعضی تراژدی‌های عشقی مشهور جهان است.

تالارِ معرفی و پیشنهادِ کتابِ صبا

«کتابخانه‌ نیمه شب»؛ غافلگیری جادویی

تصور کنید تصمیم گرفته‌اید به زندگی‌تان پایان دهید و بعد خود را در کتابخانه‌ای جادویی بیابید؛ با انبوهی از کتاب‌هایی که هرکدام داستان زندگی‌هایی را روایت می‌کند که می‌توانستید زندگی کنید. اگر فرصتی برای جبران گذشته‌تان داشتید دست به چه انتخاب‌هایی می‌زدید؟ آیا ممکن بود با انتخاب‌هایی متفاوت، زندگی بهتری را تجربه کنید؟

تالار معرفی و پیشنهادِ کتابِ صبا

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

چراغ‌ها را من خاموش می‌كنم تاکنـون به زبـان‌های آلمانـی، ترکـی، یونـانـی، فرانسـوی، انگلیسی، چینی و نروژی ترجمه و منتشر شده است.

تالارِ تخیل صبا

قصه‌ی خواب‌های نیمه تمام…

می‌خوابم از شر غصه‌ها و افسردگی‌هام...نمی‌دانم مثل من تو خواب به چیزهایی که می‌خواسته رسیده یا نه...دلم می‌خواست بابام بود. دلم می‌خواست بابام وقتی آلزایمر گرفت بازم منو می‌شناخت...خلوتِ من و مامانم رو بهم زدی

آرزوی محالِ تو چیست؟!

روزهای سخت مدرسه | مثلِ بختک!

اسم او نیز «عسل» بود!

عاشقانه مجید و مریم؛ وقتی همگی ممنوع‌الملاقات بودیم!

آمبولانس ۴ دقیقه دیر رسید!

تا ۳ بامداد گریه کردیم؛ آخرش زنده ماندیم…

تاکسی سواری با سروش صحت

از طبقه چهارم تا پارکینگ؛ داخل «آسانسور» | غیر منتظره!

داستان‌های عشقی در شاهنامه

«کتابخانه‌ نیمه شب»؛ غافلگیری جادویی

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

قصه‌ی خواب‌های نیمه تمام…

آخرین اخبار

نظر سنجی

پیشنهاد سردبیر

پربازدیدها

یادداشت‌ها