به گزارش خبرنگار سینمایی صبا، به مناسبت برگزار شدن آیین نکوداشت زندهیاد خسرو سینایی در چهاردهمین جشنواره «سینماحقیقت» و اکران مستند «خسرو، روزی که رفت» درباره او، دکتر ناصر فکوهی، انسانشناس، نویسنده و مترجم ایرانی برای دوست درگذشتهاش خسرو سینایی یادداشتی نوشت.
متن یادداشت به شرح زیر است:
«نه خسرو یک سینماگر متعارف بود و نه چارچوبی که ما با یکدیگر در رابطه قرار گرفتیم و گفتگوهایی که کردیم حالتی رسمی و متعارف به خود گرفت. همه میدانیم چرا او یک سینماگر متعارف نبود: زیرا وی پیش از هر چیز یک شاعر بود و شاید پس از آن یک موسیقیدان: روحی داشت ظریف و احساسات و عواطفی که با گذر زمان و کهنسالی ظریفتر و شکنندهتر شده بودند؛ زود اشک به چشمانش میآمد و تحت تاثیر مصیبتهایی که امروز جهان را فرا گرفته به سختی و هر چه کمتر و کمتر میتوانست از خودش تحمل نشان دهد. وقتی به او از اینکه سیگار میکشد گله میکردی، دستی و سری تکان میداد و با زبانی کالبدی میگفت: در چنین جهانی و با سن و سالی که من دارم، دیگر باید برای چه خود را از این لذت محروم کنم؟ میتوانستم او را بفهمم. همانگونه که مرگش را فهمیدم. اما نمیتوانم اندوه و نبودش را نادیده بگیرم. خلا و نبود یک انسان به ارزش خسرو را هرگز نمیتوان پُر کرد، به خصوص آنکه نه توانسته باشی برایش مراسمی شایسته بگیری، نه اشکی و نه سخنی و نه آخرین وداعی، همراه با دیگران در مراسمی جمعی که شاید دل همه در آن پاک نباشد ولی حتی اگر به این دلپاکی تظاهر همربکنند، ارزش دارد.
رفتن به خانه خسرو در نزدیکی خانه من، همیشه لذتبخش بود و تنها نکته غمبارش در این بود که میدانستی نمیتوانی آنقدر که دلت میخواهد پای صحبتش بنشینی و بگذاری خاطراتش را گاه برای چندمین بار برایت تعریف کند. این تکرارها، برای من، خود معنایی فراتر از کهنسالی داشت، شاید بتوانم بگویم نوعی «حک شدگی» در خاطره را نشان میداد. آدمهایی که از کودکی تا امروز دایم تکرار میشدند: پدرش، خاطرات بیماران بیوقت او، دکتر مجتهدی و دبیرستان البرز و طیاب… و به خصوص طیاب، او غایب همیشه حاضر بود. یک دوستی خالص پنجاه ساله. کلاسهای خستهکننده معماری اتریش، جذابیت دقت اتریشی و شادمانی زندگی سرخوش ایتالیایی و… خسرو روان صحبت میکرد و هرگز از صحبت کردن، خسته نمیشد. برخی از آدمها، قدرت بیان اندکی دارند، حتی از آن چیزها که بسیار بر دلشان سنگینی میکند، در حالی که در او، خوشبختانه این روحیه از همنشینی اتریش با ایتالیایی که زیاد به آنجا میرفت، سبب شده بود که همان دم که سر نخ را به او میدادی برایت از هر دری میگفت. و این گفتهها هرچند گاه به قول خودش «حرف، حرف میآورد» بود، اما چنان صمیمیت شفافی در خود داشتند و چنان عمقی تجربی، که هرگز از شنیدنشان و بار دیگر خواندنشان خسته نمیشدی.
برای من گفتگو با خسرو یک کلاس درس بود و هنوز هم گاه که میخواهم روحیه بگیرم به صفحات پیاده شده گفتگوهایمان برمیگردم و به اثر دستخطش که برخی اشتباهات را تصحیح کرده، خیره میشوم و میتوانم او را مجسم کنم. وقتی برخی از فیلمهای آن گفتگوها را میبینم. اینکه کسی تنها با صورتش بتواند تا این اندازه بیان قدرتمندی داشته باشد، حیرتانگیز است: چشمها، انگشتانی که صورت را لمس میکنند، انگشتانی که چانهای را نوازش میکنند، صدایی که بلند و کوتاه میشود، و لحنی که با سرعتی باورنکردنی از طنز به جدیت، هشدار و هراس و اطمینان و امید جا به جا می شود، شیوه خندیدنها، یا لبخندهایی که گاه طنزآمیز بودند، گاه تلخ، گاه از سر یک دلخوشی کودکانه و… همیشه در همان لحظه و در این فیلمها برایم شگفتآور هستند. فیلمهای خسرو در گفتگوهایش فوقالعاده است زیرا تقریبا همان اندازه از دستهایش در حرف زدن استفاده میکرد که یک ایتالیایی، اما نه در ضربآهنگی که ایتالیاییها بر اساس یک حرکت رقصگونه استفاده میکنند، بلکه بیشتر بر اساس یک ضربآهنگ و طراحی که فرهنگ خود ِ ما را به یاد میآورد مثل بازی با عصایی که می چرخاند و یا تماس دستها و انگشتانش با این عصا میگرفت. شیوهای که فنجان را در دست میگرفت، قهوه مینوشید یا شیرینی تعارف میکرد؛ سرتکان دادنها و پلک زدنهای کوتاه و بلند و زمانی که واژگان شروع به حرکت میکردند از رقص میان این دو زبان ِ واژگانی و کالبدی، یک نمایش حیرتانگیز آغاز میشد که مرا بیشتر از خود حرفهایش مجذوب میکرد. افسوس میخورم که از او نپرسیدم آیا هرگز به بازیگر شدن حرفهای فکر کرده است یا نه؟ به گمانم فکر کرده بود و به گمانم او ناخودآگاه دوست داشت در نقش خود ایفای نقش کند، به خصوص که نقش وی، خود او بود، پیرمرد ِ کهنسالی با حاصلی که میتوانست چند عمر را پرکند، بی هیچ حسرتی، بی هیچ نفرتی اما آکنده از عشق. دوست دارم این تصویر را مثل لحظهای که فیلم متوقف میشود و تیتراژ پایانی با موسیقی بر روی آن، همچون بر روی یک سطح صاف و لغزنده به حرکت در میآید، در ذهنم حفظ کنم. خسرو همین بود: شاعر ِ موسیقیدان، سینماگری که با زیبایی زیست و حاصل زندگیاش زیبا بود. شاید بقیه چیزها را بتوان در حد همان حاشیههایی دانست که در گرد و غبار زمان گُم خواهند شد.»
انتهای پیام/
There are no comments yet