به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری صبا، محمدقائم خانی نویسنده درباره کتاب «دختر ترکستانی» نوشته احمد مدقق نویسنده افغانستانی که به همت نشر صاد منتشر شده است یادداشتی در اختیار خبرگزاری صبا قرار داد.
متن این یاداشت به شرح زیر است: «کنکاش میتواند برای هر کسی، گروهی یا ملتی حیاتی باشد؛ کنکاشی در موقعیت فروپاشی همهچیز یا رسیدن به رویاها. فرار از فروپاشی و دویدن سمت رویاها طبیعیست، ولی بدبیاری آن است که شیب حرکت به سمت فروپاشی باشد. شیبی که رویاها را دور از دسترس کند و همین چیزی که با چنگ و دندان حفظ شده را هم بدل به غبار هوا کند. در این نقطه هرکسی، گروهی یا ملتی ممکن است کار خاصی را انجام بدهد. احمد مدقق کنکاش را پیش گرفته. انگار میداند که مشکل از درون است نه بیرون. این فرار دنبال هواپیمای نظامی، این اضمحلالِ ارتش رسمی، درآغوش کشیدنِ تروریست قدیمی، تطهیر چهره وحشت و کشتار، توطئه خارجی هست اما پایهاش در اراده و ذهن و میل آدمهای ساکن همین سرزمین محکم شده. یک روزی یک چیزی یک جایی جابهجا شده، آن پشتمشتها، گوشهکنار ذهن یا تاریخ، باید تا دیرنشده جستش و قاپید و ورق را برگرداند. وگرنه هواپیما میپرد و سلاح طالب جای تفنگ ارتش میآید و نقطه سر خط دستورهای قومیتی صادر میشود، اما در زیرساختها هیچ اتفاقی نمیافتد. در بر همان پاشنه میگردد که بود. مدقق پیشنهاد میکند که برگردیم به خودمان، بکاویم درون را، گره کور را بیابیم تا کار از ریشه اصلاح شود. تا از بنیاد وضعیت دگرگون شود. ورق که برگردد، رویا میآید سمت ما، همه گرد میآیند، گریه خنده میشود، مرده زنده میشود، دولت پاینده فراچنگ میآید.
همه تلاش را تا حد مرگ باید بگذاریم برای پیدا کردن آن نقطه کور درونی، آن نقطه ضعف گروهمان، آن چشم اسفندیار ملتمان؛ «دختر ترکستانی» داستان آدمهای مختلف است در جستجوی رویایی، یا در حال دفاع از داشتهای که با ذرهذره جان گردش آوردهاند که حالا در مقابل طوفان فروپاشی و اضمحلال، به دنبال خودشان میگردند، آن زیرمیرها کنکاش میکنند تا پیدا شود، تا بالاخره زندگی روی خوشش را نشان دهد. این چیزی که به طالبان روی آورده، روی خوش زندگی نیست، روی دیگر همان بدبختی دیروز است. آن چه که دیروز بود هم روی خوش زندگی برای غربدوستان و مستغرقین رویای آمریکایی نبود، باطنِ همین زبونی و حقارت و دریوزگی امروز بود. تا وقتی نرخ زندگی را این سکه تعیین بکند، چه بر این رو باشد چه آن رو، ملت افغانستان بازی را باخته است. چه غنی بر سر کار باشد و چه طالب بیاید، برنده بازی یکی «دیگر» است. آن کسی که کارخانه تولید رویایش فِلمها را سرازیرِ پرده سینما کرده است و در خود افغانستان، سهمی برای رویای افغانستانیها در نظر نگرفته است. آیا سکه دیگری وجود دارد که رویهای دیگری داشته باشد؟ سکهای زیر خاک افغانستان نه در بازیهای آنلاین شبکه جهانی؟
به طرز غریبی، زنهای «دختر ترکستانی» هم رویا هستند هم زندگی، هم اثیری و محوند، و هم مایه سکون و استقرار هر آنچیزی که امروز «هست». هم همسرند هم هوو؛ هر زن، همزمان، هم همسر است، هم هوو. مردان کتاب ساکن نیستند و تلاششان را میکنند. آخرش که چه؟ رویا یا زندگیاش را میدزدند؟ خودش چونان خوابی از سر میپرند؟ شاید. اما شاید هم آن طور نشود، مثل داستان «دختر ترکستانی» برخلاف داستانهای دیگر، بماند که بروند پیش آیت الله. برای این مردها، زندگی و رویا ارزش جنگیدن را دارد. بهتر از نشستن و غصه خوردن است. بله در برابر دستبهدست شدن کشور بین آمریکادوستان و طالبها، در برابر صحنه ورود مردانِ مسلح به تکفیر به کاخ ریاست جمهوری و آغوش باز اشرف غنی، تنها میتوان نشست و غصه خورد. این صحنه بخشی از روایتی است که دیگران نوشتهاند و ساختهاندش. چه کاری از دست چه کسی برمیآید؟
در روایت احمد مدقق، عرصه برای کنش و اراده و فهم زیاد است و مردِ در آستانه تصمیم، مشغول بالاپایین کردن خود است. مردِ کتاب «دختر ترکستانی» هنوز گزینههای زندگی را پیش روی خودش دارد و میتواند به آیندهای سیاه یا سفید فکر کند. او میتواند بگوید «زندگی و رویایی که قرار است برود، بگذار برود، به درک. به لعنت سیاه هم نمیارزد آن زندگی یا رویایی که به اندازه فرصت اندک کنکاش هم صبر نمیکند. حالا یا همسر من است و هووی بقیه، یا هووی بقیه است و همسر بالقوه من؛ هرچه هست، بگذار بجنگیم، به قیمتش میارزد.» میارزد جان دادن در روایتی که زیبایی و قیمت و گنج و لطف و در یک کلام «ذات زندگی»اش از بیرون نیامده، وارداتی و بستهبندی نیست، از پشت کوههای سر به فلک کشیده سر برآورده و رد تاریخ و اسطورههای سرزمین مادری بر آن دیده میشود. دختر ترکستانی، به مثابه «ادبیات» خلاقه، فرصتی است برای زنده نگه داشتن ارزشِ چیزی که بشود برایش جان داد. نه آن زندگی که سرنوشت مردی را بین چرخهای یک هواپیمای نظامی قرار دهد؛ که پسش مرگ باشد و پیشش مرگ.»
انتهای پیام/
There are no comments yet