به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری صبا، یعقوب صلاحی روزنامهنگار و فعال حوزه نشر در یادداشتی درباره کتاب «سلام آقا سید» نوشته علیرضا محمودی مظفر که به تازگی به همت نشر سوره مهر منتشر شده است، توضیح داد.
متن این یاداشت بدین شرح است: «سلام آقا سید» ماحصل نگارش قریب به ۱۶۰۰ روز از اسارت علیرضا محمودی مظفر از رزمندگان خراسان شمالی در اردوگاههای عراقی است. استانی که هرچند به لحاظ جغرافیایی و درگیری از فضای جنگ دور بود اما همپای دیگر استانهای کشور در داستان حماسی دفاع مقدس، نقشبند رویدادها، حوادث و انسانهایی است که هر کدام به نوبه خود اثر ماندگاری از هویت مردمان این مرز و بوماند.
راوی که همزمان نویسنده اثر هم هست، طی ۵ سال نسبت به نگارش و تکمیل کتاب زحمت فراوانی را متحمل میشود و در یکی از مراحل کار به شکل گروهی از سال ۹۳ تا ۹۴ مصاحبههایی با حضور آقای محمودی مظفر و چهار نفر دیگر از رزمندگان و اسرای بجنوردی که در مقاطعی با ایشان همدوره بودند، گرفته میشود و خاطرات مربوط به آقای محمودی مظفر بعد از پیادهسازی به متن خودنوشت ایشان اضافه و در اختیارشان قرار میگیرد.
مظفری هیچگاه بیان لحظاتی از خاطراتش را گذرا و پایان یافته نمیداند و تمام شده تلقی نمیکند، بلکه هدف از به رشته تحریر درآوردنشان، شروعی برای تفکر و تعمق بیشتر همگان بر آن لحظات ارزشمند پر مخاطره به منظور ماندگاری است. راوی در کتاب به خوبی تشریح میکند که در طول اسارت در اردوگاههای عراق، دو دیدگاه عمده وجود داشت: دیدگاه حاکمیت بعثی که تمام همّ و غمشان به مسخ کشاندن باورهای دینی و ملی اسرا بود تا از آنان انسانهایی بی هویت و عناصری لاابالی بسازند تا بعد از بازگشت در کشور افرادی بیهوده و سربار باشیم.
تلاش عراقیها طی سالیان اسارت بی ثمرمیماند، زیرا آنها ابدا پی به حد و اندازههای معنوی و مقاوم بودن اسرای ایرانی نبرده بودند. آنها تصورشان بر این بود که جسم بر اندیشۀ اسیران مدیریت میکند و به همین خاطر گمان میکردند که توان و تاب هر یک از اسرا در زمان خاصی شکسته میشود و این توهمی عظیم بر اندیشه منجمد عراقیها بود. در حالی که روح اسرا بر جسم آنها مدیریت میکرد و این دیدگاه دوم در اردوگاههای عراق غالب بود. راوی بارها در لابلای خاطراتش اذعان میکند که این تفکر از وجود شخصیت معنوی مرحوم حاج آقاعلیاکبر ابوترابی (ره) نشات میگرفت و در بین سرا تقویت میشد.
راوی در فصل اول با عنوان «تولدم تا انقلاب» بخشهای از زندگی خود را قبل از آغاز انقلا اسلامی روایت میکند. خاطراتی درباره دوران کودکیاش، به مدرسه رفتنش و در نهایت ورود به دانشگاه نقل میکند. همزمان با تب و تاب انقلاب به صف انقلابیها میپیوندد و با فرمان امام برای بازگشت دانشجوها به دانشگاه، به مشهد میرود تا درسش را ادامه دهد. در این فصل راوی اطلاعات بسیار خوبی از اصطلاحات و آداب و رسوم محلی ارائه میکند و در پاورقیها توضیحاتی در باره واژههای نامانوس میدهد که به جذابیت اثر افزودهاست.
فصل دوم خاطراتش را «آغاز عاشقی» مینامد. دورهای که تلاشش برای اعزام به جبهه کردستان نتیجهای نمیدهد و از آنجایی که علاقهای به کارهای نظامی ندارد به جهادسازندگی ملحق میشود و با گروهش به تعمیر و ساخت مدرسه و کانالهای آبی منطقه مشغول میشود تا پیام امام خمینی (ره) برای آزادی پاوه در مرداد ماه ۵۸ صادر میشود. به همراه دوستان و برخی از همکارانش آماده اعزام به نبرد میشود که با مخالفت روبهرو میشود.
علیرضا کارهای فرهنگی را هم در کنار بقیه فعالیتهایش پیگیر میشود و کار تدریس را در یکی از روستاها آغاز میکند. با شروع جنگ دوباره برای اعزام به جبهه اعلام آمادگی میکند و اعزامی میشود. پس از مدتی برمیگردد و کار معلمی را ادامه میدهد. در این حین ازدواج میکند و برای درمان همسرش با مشقت زیادی به خارج میرود و نذر میکند که در صورت بهبود همسر دوباره عزم جبهه جنگ شود. با عشق راهی جبهه حق علیه باطل میشود و در حالی که بسیاری از دوستانش را بدرقه شهادت کرده و خودش سخت مجروح گشته، اسیر نیروهای عراقی میشود اما به امید اینکه دوباره دخترش را ببیند، سختی جراحت و اسارت را تاب میآورد.
در فصل سوم با عنوان«کمپ۱۰» به آغاز اسارتش میپردازد و بازجوییهایی که سخت و طاقتفرسا بود اما دلش به ایمان الهی قرص بود. سختی روزگار پیشه معلمیاش را از یادش نبرده و حتی وقتی یکی از افسران فرزند خود را برای بازدید از اسرا و رفتار وحشیانه افسران عراقی میآورد خود را فراموش، به فکر روان پاک آن کودک است که با دیدن این صحنهها چه بر سرش خواهد آمد؟
در فصل چهارم با عنوان «کمپ ۹» داستان انتقالشان از کمپ قبلی را مطرح میکند و داستانهایی که در مسیر بر آنها میگذرد. از هر فرصتی برای تفکر و تعمق بهره میبرد: تو گویی آسمان تاریک در دوردستها وصل به جاده و دشت شده، گویا ما مسافر آسمان هستیم و خودمان خبر نداریم. چقدر خوب است ما انسانها هر از گاهی عقبگرد کنیم و هر آنچه که انجام داده و هر آنچه بر ما گذشته را مورد وارسی و بررسی قرار دهیم تا آینده خود را بهتر و خداپسندانه رقم بزنیم.
در فصل پنج با عنوان «کمپ۱۷» آغاز فصل جدیدی از اسارت خود و یارانش را روایت میکند. روایت اسیری که زندگیاش هرچه هست در دلش است و هرچه دیده و کشیده، در صفحه بیرنگ دریای دلش نگارگری کردهاست. در این دوره کمی از سختگیریهای دورههای قبل کاسته شده و راوی و دوستانش، آسایش نسبی پیدا میکنند.
حضور حاج علیاکبر ترابی در این کمپ باعث خوشحالی و دلگرمی اسرا میشود. با حضور سید آزادگان در این کمپ و اصرار ایشان بر تقویت روحیه همکاری و همدلی، دوستیها، برادریها، هماهنگی و همگونی بین اسرای کمپهای مختلف، روز به روز بیشتر میشود. آموزههای دینی، اخلاقی و سیاسی که ایشان در ارتبا طهای خود با دوستان بیان میکند، به گوش همه اسرای کمپ میرسید و همه خود را به طور کامل ملزم به شنیدن و عمل کردن به دستورات آقا سید میدانستند.
با ایجاد آسایش و آزادیهای نسبی در این کمپ بازار یادگیری و یاددهی هم داغ میشود و راوی با دانش قبلی که در مورد زبان فارسی داشته، دستور زبان فارسی و اصول نامهنگاری را به تعدادی از اسرا و علاقهمندان یاد میدهد و با توجه به نبود کاغذ ازپاکت سیمان برای یادداشت استفاده میکردند.
همینجاست که راوی با یکی از همشهریهایش دوست میشود و بعد از مدتی از شهادت بسیاری از دوستان و همرزمانش باخبر میشود و خود را تنهای تنها مییابد. برای فراق دوستان و شاگردانش روزها اشک میریزد و در نهایت از بازگشتش به همراه آزادگان سرافراز دیگر به وطن خبر میدهد و تصویر دیدن دوباره و در آغوش کشیدن دخترش که در سه سالگی از او جدا شده بود و حال به کلاس دوم میرود، احساس هر خوانندهای را برمیانگیزد. این روایت به ما یادآور میشود که در طول جنگ تحمیلی چه ایثارها و فداکاریهایی انجام شد تا میهن از گزند دشمن حفظ شود. نویسنده به تاسی از اسیران کربلا زیباییهای اسارت را میبیند و برمیشمرد و معتقد است هر کاری که از روی صدق برای خدا صورت بگیرد، یقیناً لذتبخش است و آدمی از انجامش کیف میکند، هرچند که آن کار سخت و پرزحمت باشد.»
این کتاب به قلم علیرضا محمودی مظفر با شمارگان ۱۲۵۰ نسخه و تعداد صفحات ۴۹۶ و قطع رقعی در سال ۱۴۰۰ به همت حوزه هنری استان خراسان شمالی و توسط انتشارات سوره مهر راهی بازار شدهاست.
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است