به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری صبا، مجموعه داستان «آبیِ کمجان» به قلم محمدعلی دستمالی، چندی پیش توسط نشر هیلا (مجموعه انتشاراتی ققنوس) منتشر شد.
این کتاب سومین مجموعه داستان محمدعلی دستمالی است و دو داستان آن، توانسته است دو جایزه ادبی را برای نویسنده به ارمغان بیاورد؛ داستان «نیشابور که ریا ندارد» در سال ۹۸ برنده مقام اول جایزه ادبی فرشته شد و داستان «دندان حضرت اشرف» مقام دوم جایزه ادبی صادق هدایت را به دست آورد. در مجموعه داستان «آبیِ کمجان» علاوه بر کرونا و عشق، ساخت سریال تلویزیونی قوام السلطنه و رضاخان، دستمایه یک داستان خیالی تبدیل شده است.
در داستان «دندان حضرت اشرف»، داستاننویسی به نام میرزا ساکن تهران است و به سفارش یک تهیه کننده صدا و سیما، روی داستان و فیلمنامهای کار میکند که قرار است بر اساس آن، زندگی «قوام السطنه» دیپلمات، وزیر امور خارجه و نخست وزیر مشهور دو مقطع تاریخی قاجار و پهلوی اول، به عنوان سریال تلویزیونی روی آنتن برود اما تهیهکننده و نویسنده، چالشهایی دارند.
در بخشی از این داستان میخوانیم:
میرزا سیگاری بیرون کشید و گفت: «اصلا خود من میآم جام جم. توضیح میدم. اقناع میکنم».
امیری پرسید: «توضیح؟ به کیها»؟
گفت: «همینا که تو همیشه بهشون میگی «اینا». رئیس، مدیر، برادر، حاجی… هر چی که هستند. میشینم براشون توضیح میدم. میگم آقایون آخه مگه میشه توی این سریال، قوام نشون داده بشه ولی خبری از احمدشاه و ناصرالدین شاه نباشه؟ آقا اینا صد ساله رفتهن».
امیری بلند خندید و گفت: «بابا اینا اصلا نگران نیستند. من نگرانم. میدونی طراحی لباس یه شاه چقدر هزینه داره؟ فقط لباس رو میگم ها…. دیگه تاج و آکسسوار و خدم و حشم بمونه…نمیشه که مثلا مظفرالدین شاه رو با پیژامه نشون بدیم. شما وقتی به یه بازیگر میگی بیا نقش احمدشاه رو بگیر، طلب خون باباش رو میکنه. میگم مسلمون همهش چهار تا سکانسه. دیگه نمیشه به سبک «حاجی واشنگتن» و «هزاردستان» کار کرد».
دستمالی در ادامه، پرده از این راز برمیدارد که میرزای نویسنده سریال قوام، نوه همان سربازی است که دندان طلای قوام السلطنه را در خراسان برداشته و توی جیبش گذاشته است. پس از طرح این موضوع، داستان وارد فاز جالبی میشود. اما در این میان، زن نویسنده هم گهگاه وارد میشود و نکاتی بر زبان میآورد که فضا را به سمیت یک طنز تلخ میبرد. در این بخش میخوانیم:
مهری با خنده گفته بود: «فعلا قوام، خرج خونه و ماشین و شهریهی کوچیکه بشه. اون مرتیکهی حیز مال دوتامون. دخترا رو میسپریم دست عمهشون. یه سفر دور و دراز میریم».
میرزا پرسیده بود: «حیز کیه دیگه؟ چرا اینجوری حرف میزنی»؟
مهری، طوری که نشان میداد به صورت اتفاقی مذاکرات اولیهی میراز و امیری را از پشت در شنیده، گفته بود: «فکر کنم گفتی این یارو بهت گفته اگه سریال قوام خوب دربیاد، بعدش میتونین اسدالله عَلَم رو بسازین. اون همه طرح دادی، رد کردند. حالا که قبول کردهن این یکی ساخته بشه، انرژی بذار. ببین چی دوس دارند توش بریزی، همون رو بریز.»
محمدعلی دستمالی در مجموعه داستان آبی کمجان، سراغ کرونا هم رفته است و داستان مردی را روایت میکند که ظاهرا به خاطر مرگ بر اثر کرونا درگذشته اما خودش هنوز از این موضوع بیخبر است. او در یک مسیر جدید، عشق قدیمیاش را بازمییابد و از او خواستگاری میکند:
پرسید: «اینجا کجاست»؟
گفتم: «سلسبیله. نیگا کن. اونجا رو میبینی. خونهی شماست. میبینی بالکن رو. شوهرت طاهر کنار اون خانم. زنشه. دو ماه بعدِ رفتن تو زن گرفت».
گفت: «مبارکش باشه».
گفتم: نشک نکن زن من هم شوهر میکنه. دلیلی نمونده برای دوری من و تو. عقد زن و شوهر بعدِ مردن باطل میِشه. آزادیم الان. یه درخواست میدیم، عقد میکنیم. به ایواندار میگم کاراش رو انجام بده».
در یکی دیگر از داستانهای «آبی کمجان» باز هم با دغدغهی سینما روبرو هستیم در جریان روایت زندگی یک زندانی قرار میگیریم که داستان و سرگذشت عجیبی دارد و از مسعود کیمیایی گرفته تا بهمن فرمان آرا و خیلیهای دیگر، پای شنیدن حرفهای او نشتسهاند تا از ماجراهای او فیلم بسازند. راوی میگوید:
داریوش آرام و با تانی سرش را تکان داد و گفت: «دو تا سرِ بریده کنار هم. خانم! یه تیر توی کلهی من خلاص کن ولی کات نده به کلوزآپ نگار که وحشت زده شده و جیغ میکشه. بیا بزن به نمای …چی میگن از روی شونه. از نمای شونهی مَرده، کات بده به ماشین بغلی…ماشین شاسی کوفتیش. اونجا چی داریم»؟
فرشته گفت: «سگها».
داریوش گفت: «بله. دو تا سگی که با دو تیکه طناب خفه شدهن و گذاشته شدهن روی کاپوت شاسی».
محمدعلی دستمالی که پیشتر در مجموعه داستان «اسبی برای مردن» و «تبعید به بالکنها»، تجارب جدیدی روایت کرده و یک فرم زبانی را به نمایش گذاشته بود در مجموعه داستان جدید خود، تلاش کرده است پلی بسازد برای اتصال داستان و سینما.
انتهای پیام/
There are no comments yet