به گزارش خبرنگار سینمایی صبا، اهالی سینما دیگر خیلی هایشان در جشنوارهها، افتتاحیهها و اختتامیهها، اکرانهای خصوصی و مردمی، برنامههای مختلف و حتی مراسم ختم، در خوشی و غم، این مرد مو گندمی را دیدهاند که از سال ۶۸ فعالیت رسمی خود را با حضور در فارابی آغاز کرده و با تمام وجود و توان تا به امروز به کار خود مشغول بوده است. کسی که بسیاری از هنرمندان و مسئولان وقتی او حضور دارد، دیگر خیالشان راحت است و حالا پس از گذشت بیش از سی سال فعالیت اغلب او را عمو نیکبخت صدا میکنند. به مناسبت روز ملی سینما سراغ محمد نیکبخت رفتهایم و با او گفتگوی مفصلی داشتیم که در ادامه آن را میخوانید.
*دقیقا از کجا و کی وارد سینما شدید؟
-سال ۶۸ و زمانی که حدودا ۲۳ ساله بودم، مغازه بوتیک داشتم که در کنار فروش لباس، چیزهای دیگری مانند لوازم خرازی، گوشفیل و بامیه و سیگار هم میفروختم. آقای رضا طلایی که از دوستان مشترک من و برادرم بود و در آن زمان راننده سینه موبیل بنیاد سینمایی فارابی بود، گفت در فارابی یک فرد تحصیل کرده برای امور اداری میخواهند و این کار را به من پیشنهاد دادند. با خودم حساب کتاب کردم و دیدم مغازه که صبح تا ظهر خبری نیست و کاری که پیشنهاد شده هم اداری است پس به هر دو کار میرسم. نهایتا تا ساعت ۲ ظهر آنجا میمانم و بعد به مغازه میروم. با همین ذهنیت به فارابی رفتم. آقای فردوس که خدا بیامرزدش مدیر بخش نقلیه فارابی بود و با من درباره کارها صحبت کرد و واقعا به ماندن من در فارابی خیلی کمک کرد چون حکم اخراج من هم صادر شده بود.
*حکم اخراج؟! چرا؟
-فرد تحصیلدار موتور در اختیار داشت اما در نهایت باید موتور را در اداره میگذاشتیم و بعد میرفتیم. یک روز بعد از ایام جشنواره فیلم فجر بودیم و طبق قاعده به سینماها بولتن و کاتالوگ میدادیم و بعد باید برای تسویه میرفتیم که مسئول تسویه با سینماها هم من بودم. پنجشنبه و حوالی ساعت ۳ بعدازظهر بود که به اداره رسیدم. شما فکر کنید که سال ۶۹ من ۲۰ هزارتومان کم آورده بودم! هرچه میگشتم و به سینماها زنگ میزدم هیچ فایدهای نداشت و گفتم گم شده است. بعد از کلی وقت و تقلایی که کردم، بالای کاپشنی که تن کرده بودم، جیب داشت و من در تمام مدت همه جا را گشته بودم جز جیب بالای کاپشن و اتفاقی دست زدم و دیدم پولها همانجاست. پولها را به بخش مالی تحویل دادم و آقای آرامی مدیر مالی دید که نمیروم و هی این پا و آن پا میکنم. آخر سر گفت نیکبخت چه شده؟ پولها پیدا شد، الان برای چه استرس داری؟ گفتم واقعیتش ساعت ۴ بازی داشتم و الان سه و نیم شده و نمیرسم. آقای آرامی گفت من چه کار میتوانم برایت انجام دهم؟ گفتم با موتور بروم؟ گفت مشکلی نیست و من موتور را برداشتم. بردن موتور همانا و شنبه صبح که وارد فارابی شدم از نگهبان موزه همه اوه اوه گفتند تا به بخش اداری رسیدم که مدیر ما آقای کاویانی بود. تا من را دید سریع گفت با اجازه چه کسی موتور را بردی؟ گفتم آقای آرامی گفتند. فکر کرد شوخی میکنم یا الکی میگویم. دست من را گرفت و پیش آقای آرامی برد و گفت شما گفتید نیکبخت موتور را ببرد؟ آقای آرامی هم با قاطعیت خاصی گفت بله من گفتم. قضیه ختم به خیر شد اما وقتی بالا پیش آقای فردوس رفتم، نامه اخراج من را که صادر شده بود، نشانم دادند.
*بعد از این مسایل چه شد که شما ماندگار شدید؟
-آذر ۶۸ بود که در فارابی مشغول شدم و همان ماه اول حقوق را ریختند و دیدم ۳ هزار تومن است. گفتم داخل مغازه خودم بیکار بنشینم بیشتر از این مقدار پول درمیآورم. پیش خود گفتم به حرمت آقای طلایی که من را معرفی کرد تا شب عید میمانم و بعد دیگر نمیروم. همان شب عید شد و اگر قرار بود وزارت کار برای شب عید ۵۰۰ تومن روی حقوقها بگذارد، آقای بهشتی مدیرعامل وقت فارابی ۵۰۰ تومن هم اضافهتر روی حقوقها گذاشت و خلاصه ما را نمکگیر کرد.
*چه شد که از پیک فارابی به جشنوارهها رسیدید؟
-از همان سال اول در جشنوارهها فعالیت داشتم و برنامه و بولتن را بین سینماها پخش میکردم که هر سال پررنگتر هم شد. مدتی در کنار آقای آرامی کارهای پیش فروش فیلم را انجام میدادم که یک زمانی در سالن حجاب، یک زمانی زیرزمین سینما فلسطین، سینما سروش و حتی سینما فرهنگ بودیم. در جشنواره هم همان کارهای بولتن و برنامه همچنان با من بود و میگفتند کسی منظمتر از من نیست زیرا من نظم و دقت در کار را همیشه در اولویت خود قرار میدهم. مثلا وقتی بولتن آماده میشد، میگفتند اولین جا باید برای دفتر سازمان سینمایی و بعد از آن دفتر جشنواره برود و بعد از آن طبق اولویت فرستاده شود. من حتی خودم به چاپخانه میرفتم و برای سرعت بخشیدن به کارها در صحافی هم به دوستان کمک میکردم. ۵۰ تای اول را به ارشاد میبردم و برمیگشتم تا ۵۰ تای بعد آماده شود و به دفتر جشنواره ببرم و بعد بقیه کارها را انجام میدادم.
*اگر اشتباه نکنم در اوایل دهه ۸۰ بود که شما را به یکباره از فارابی به دفتر جشنوارهها فرستادند. جریان این انتقال و جابجایی چه بود؟
-سال ۸۳ بود که من را به دفتر امور جشنوارهها فرستادند. آقای میرمحمدی به قصد اینکه من را تبعید کند، تصمیم به انجام این کار گرفت. درحقیقت این تبعید و تنبیه در نهایت سبب خیر شد. دقیقا یادم است که همان سال آقای رافع خزانهدار بود و به آقای میرمحمدی گفت من نیکبخت را اینجا لازم دارم و بعد از خود من پرسید که نظر خودت چیست و من گفتم اگر بگویید برو، من میروم. در نامهای که به من دادند، ماموریت من در دفتر امور جشنوارهها را تا پایان سال زده بودند اما آنجا ماندگار و در همان بخش هم بازنشسته شدم.
*درباره حضور و انتخاب برای جشنواره استانی رشت بگویید.
-هر سال فارابی ضیافت افطاری برای کارمندان به همراه خانواده میگرفت و در هتل فردوسی بودیم و مثل همیشه که عادت دارم بچرخم و کم و کاستیها را جویا شوم، در حال چرخ زدن بین دوستان و همکاران بودم. همان شب بود که آقای افسریان که دستیار آقای محسن هاشمی در جشنوارههای استانی بود، من را به ایشان نشان داد و گفت این نیکبخت به کار تو میآید. در دهه هفتاد بود که آقای هاشمی من را صدا کرد و برای انجام کار و پخش فیلم به رشت رفتیم و درست همان روز که رسیدیم، سرمای شدیدی خوردم. اولین بار بود که قرار بود پخش فیلم در جشنواره را تجربه کنم و برای آشنایی با فضای کار پخش با آقای بکتاش که قبلا مسئول پخش فیلم فارابی بود صحبت کردم و من را راهنمایی کرد. آقای هاشمی که وضعیت من را دید، گفت استراحت کن. اتاقی بود که پنجرهای نداشت و فیلمها را آنجا نگه میداشتیم. در تمام سه روز فقط فیلمها را تحویل میدادم و از رستوران کنار آنجا سوپ میخریدم. باوجود بیماری ای که به یکباره درگیر آن شدم، خداراشکر نمره قبولی از آقای هاشمی گرفتم.
*شما در شروع کار خود صرفا برای یک کار کارمندی که درآمد بهتری از بوتیک داشته باشد وارد فارابی و سینما شدید. چه زمانی علاقه شما به سینما شکل گرفت؟
-من همیشه تلاش میکردم تا کار خود را به نحو احسن انجام دهم حتی زمانی که در فارابی بودم هم خیلی وقتها وقتی مشکلی پیش میآمد، میگفتند نیکبخت را صدا کنید. از زمانی که آقای میرمحمدی که خدا خیرش بدهد من را به ستاد امور جشنوارهها فرستاد، علاقه شدید من شروع شد. در دبیرخانه بودم، کارهای تشریفات انجام میدادم و سال به سال و تقریبا از دهه ۹۰ به بعد فعالیت من در حوزه تشریفات vip بیشتر شد و به قول معروف دیگر جا افتاده بودم. از سال ۹۵ هم که بازنشسته شدم، فعالیتم اوج گرفت و روز به روز این عشق و علاقه بیشتر شد. در تمام برنامههایی که میروم با عشق و علاقه میروم و حتی پیش آمده که جایی من را صدا نکردند اما به عشق فردی که در آن مراسم بوده رفتم و کار خودم را انجام دادم و در آخر گفتند یادمان نبود شما را صدا کنیم. واقعیتش این است که من با خود بچههای سینما دوست شدم و این عشق و علاقه کاملا دوطرفه است. همیشه گفتهام در بحث جابجایی افراد vip و اشخاص و بازیگران، اگر من چیزی بگویم و انجام ندهند، من هیچ کاره هستم. این همراهی و همدلی تمام عزیزان است که باعث میشود تا من بتوانم کارم را به بهترین شکل ممکن انجام دهم.
*از عشق و علاقه دوطرفه گفتید، چه شد که محمد نیکبخت یا آقای نیکبخت به عمو نیکبخت تبدیل شد؟
-این اتفاق از عکاسها شروع شد. من در مراسمها خیلی حواسم به عکاسها است و برای تهیه قاب خوب حمایتشان میکنم. یکی دو نفر از بچههای عکاس من را عمو نیکبخت صدا کردند و دیگر در دهن همه افتاد و الان تقریبا همه من را عمو نیکبخت صدا میکنند. حتی بازیگران معروف هم من را عمو صدا میکنند. همین پریشب که اکران فیلم «ابلق» را داشتیم، سام درخشانی تا من را دید گفت «عمو سلام» و همدیگر را بغل کردیم. دوستان و بچهها هم چه دختر و چه پسر به من لطف دارند و من را به عنوان یک بزرگتر یا عمو قبول دارند که این برای خود من نیز بسیار دلنشین است.
*در تمام این سالها که در برنامههای مختلف حضور داشتید، آیا رفتار ناراحت کننده و بدی با شما اتفاق افتاد؟
-یک روز برای انجام کارهای اختتامیه جشنواره فیلم فجر در نمایشگاه بین المللی بودیم و مشغول نصب پوستر بودم که یک نفر آمد و گفت فلانی داشت زیرآب تو را میزد. واقعا بغضم گرفت. در آن زمان با آقای محسن هاشمی کار میکردم و بعد از اینکه قضیه را برایش تعریف کردم، گفت نیکبخت در نهایت باید پیش من بیایند و من باید عکسالعمل نشان دهم. برو با خیال راحت به کارت برس. آن زمان جوانتر هم بودم و حساسیتهای بیشتری داشتم.
*چند بار در جاهای مختلف گفتید که اگر پست و مقامی هم به شما پیشنهاد شود، آن را نمیپذیرید و کار خود را می کنید. چرا؟
-زمانی که آقای باکیده مدیر دفتر امور جشنواره ها بود، مدیریت تشریفات جشنواره را به من پیشنهاد داد که من با نهایت احترام نپذیرفتم. گفتم شما هر کسی را دوست دارید، انتخاب کنید، من هم کنارش تمام قد ایستادهام.
*چرا قبول نکردید؟
-چون اگر پست و مقامی بگیرم دیگر این نیکبخت نخواهم بود و درحقیقت دیگر عمو نیکبخت نیستم. مثلا برای اکران فیلم «ابلق» آفیش شده بودیم و ۱۵ عکاس آفیش شده بودند و نزدیک ۵۰ عکاس آمده بودند. من اگر مسئول باشم نمیتوانم چشمهایم را ببندم. یا باید جلویشان بایستم و یا کمک کنم. اگر جلوی آنها بایستم، برای آنها آدم بد میشوم و اگر هم کمک کنم، در نظر فرد بالادستی آدم بد میشوم. من هیچ وقت دوست ندارم در کارم تحکم و اجبار داشته باشم و با بچهها هم دلی کار میکنم. برای این پست و مقام را قبول نمیکنم چون اگر بپذیرم باید تمام و کمال در چهارچوبها و خطکشیهای آن جایگاه کار کنم. من دلم نمیخواهد در کل مجموعه سینما حتی یک نفر از دست من ناراحت شود و تا الان هم تمام تلاش خود را به کار گرفتم تا این اتفاق نیفتد و فکر نمیکنم کسی هم پیدا شود و بگوید نیکبخت را که میبینم حالم بد میشود. هیچ وقت دنبال پست و مقام نبودم. اصلا من آدم پشت میز نشستن نیستم و اگر میخواهند من را نابود کنند باید به من بگویند که بیا و پشت میز بنشین.
*قطعا در تمام سالهایی که فعالیت داشتهاید، خاطرات جالب و جذابی هم دارید. چند مورد از آنها را تعریف کنید.
-یادم میآید در جشنواره فیلم های کودکان و نوجوانان با مدیریت اجرایی آقای محسن هاشمی بودیم. ما در فضای باز کنار زاینده رود افتتاحیه را برگزار کردیم و میله پرچمهای بلندی بود که تقریبا با جرثقیل بالا میرفتیم و تمام پرچمهای کشورها حتی آمریکا و انگلیس را زده بودیم. اختتامیه تمام شد و مشغول جمع و جور بودند که خبر رسید انصار حزب الله در راه آمدن به آنجاست. آقای هاشمی به من گفت نیکبخت خیلی سریع این پرچمها را درست کنید. نردبانی پیدا کردیم و به یکی از دوستان گفتم من پای نردبان را میگیرم و تو برو بالا و سریع این پرچمها را پایین بیاور. این پا و آن پا کرد و گفت زانوی من درد میکند و خلاصه گفتم تو پایین نردبان را بگیر و خودم کت را درآوردم و بالا رفتم و کار را انجام دادم. وقتی هم انصار حزب الله آمدند، دیدند که خبری نیست. سخت بود اما واقعا خاطره جذابی بود و احساس امنیتی که آقای هاشمی وقتی دید همه چیز درست انجام شده است، برایم لذت بخش بود.
*از ابتدای گفتگو و در ذکر خاطره و ورود به جشنواره استانی و… چندین بار اسم سید محسن هاشمی را آوردید و به خیر از او یاد کردید. گویا جزو افراد تاثیرگذار در روند کاری شما بودهاند.
-آقای هاشمی از آن دسته از آدمهایی بود که وقتی کاری به تو میداد، حتی اگر غلط انجام میدادی، پشتیبانت بود. حتی اگر در کار اشتباه میکردی جلوی مدیر بالادستی حمایتش را قطع نمی کرد و میگفت اگر این کار اشتباه بوده است، اشتباه من بوده و جلوی کسی فرد را تخریب نمیکرد. به همین دلیل آقای هاشمی هرجا که رفت از خانه سینما گرفته تا موزه امام علی و موزه ملک هر کاری که داشت، من را صدا میکرد و من هم با عشق و علاقه میرفتم و با تمام وجود آن کارها را انجام میدادم. به عنوان مثال در موزه ملک، حاج آقا ملک وقفنامهای داده است که هفت روز عید مبعث، ولادت حضرت مهدی، ولادت حضرت فاطمه، ولادت امام علی، ولادت امام حسن، ولادت امام حسین و ولادت امام زین العابدین را جشن بگیرند و تاکید داشت که باید حتما کارت دعوت داده شود. آقای هاشمی روز اول که رفته و حجم کار را دیده بود، گفت نیکبخت را خبر کنید تا بیاید. من رفتم و دیدم ۷۰۰ پاکت آنجا بود که در سه روز باید تحویل داده میشد. من همه را انجام دادم و واقعا مراسم با شور بیشتری برگزار میشد. این اعتماد دوطرفه با آقای هاشمی بود که باعث شکل گرفتن خیلی از اتفاقها شد.
*از کسانی که با آنها کار کردید، دیگر چه کسانی در طی مسیر شما تاثیرگذار بودند؟
-سیمون سیمونیان در دفتر جشنواره ها فرد دیگری است که میتوانم از او یاد کنم. با اعتماد و حمایت صددرصدی کمک بزرگی به من کرد. بحث انتقال و جابجایی فیلم در جامعه ما که انقدر راحت قاچاق اتفاق میافتد، چیز کم و کوچکی نیست اما خیلی راحت و با اعتماد کامل فیلمها را به من میدادند و برای داوران، صاحبان فیلم و خود سینماها جابجا میکردم.
*هیچ وقت دردسری برایتان درست نشد؟
-هیچ وقت.
*باتوجه به قاچاق و مسایل این چنینی هیچ وقت سوءظنی نسبت به شما وجود نداشت؟
-اصلا. تا الان سابقه نداشته است. شب اختتامیه جشنواره فیلم فجر سال گذشته اتفاقی افتاد و قبل از شروع مراسم همه اسامی برگزیدگان لو رفت. خود من همیشه ۲۴ ساعت یا نهایت ۱۲ ساعت قبل از اختتامیه از اسامی برگزیدگان اطلاع دارم ولی طی این سالها هیچ وقت نشده که اسمی از سمت من بیرون برود.
*هیچ وقت از موقعیت و جایگاه خود سوءاستفاده نکردید؟
-بله سوءاستفاده کردهام. خیلیها پیش من آمدند و گفتند که میخواهند بازی کنند و من از ارتباطم سوءاستفاده کردم و آنها را به کارگردانهایی که میشناسم، معرفی کردهام تا از آنها تست بگیرند. از اعتبار خود سوءاستفاده کردهام ولی اینکه برای خودم بخواهم کاری انجام دهم، نه. هیچ وقت پیش نیامده است. حتی الان که بحث بازیگری پیش آمد این را هم بگویم که گذشته از دوستانی که لطف دارند و از من دعوت میکنند تا در کارهایشان حضور داشته باشم، کارگردانهایی هستند که دوست دارم با آنها کار کنم و یک بار به آنها میگویم. اگر صدایم کردند که حتما میروم و اگر صدایم نکنند دیگر نمیگویم و سوهان روح آنها نمیشوم.
*مثلا به چه کسانی گفتید؟
-دوست داشتم با محمدحسین مهدویان کار کنم که سر فیلم «مرد بازنده» من را صدا کردند اما دقیقا موقعی بود که تصادف کرده بودم و وضعیت صورت من بهم ریخته بود. به من زنگ زدند که فردا آفیش هستی و من همان موقع عکسی از خودم گرفتم و فرستادم که الان در این وضعیت هستم و اگر مشکلی ندارد برای ایفای نقش بیایم و اگر امکان ندارد، کسی را جایگزین کنید. به من گفتند که امیدواریم سلامتی باشد و ان شالله در پروژههای دیگر کار میکنیم. کمااینکه چون من راکوردی نداشتم، میتوانستند با همان شکل و شمایل من را جلوی دوربین قرار بدهند. چون اتفاقا بعد از اینکه فیلم را دیدم و کاراکتری که قرار بود جایش بازی کنم را دیدم، جوری بود که می شد با همان حالت هم نقش را بازی کنم.
*از این اتفاق دلگیر شدید؟
-اصلا. بعدها یکی از دوستان به من گفت تو که راکورد نداشتی، میشد با همین شکل و شمایل جلوی دوربین بروی. حالا شاید در همان لحظه دستیار آقای مهدویان به این فکر نکرده و البته مطمئنن خود ایشان در جریان نبوده و دستیارها که شرایط و وضعیت من را میدانستند، یکی را جایگزین من کردند.
*چند کارگردان دیگر را که مستقیم به خودشان پیشنهاد دادید هم نام ببرید.
-تقریبا به همه کارگردانهای بزرگ گفتهام. فقط به آقای کیمیایی نگفتم. البته برای کار آقای کیمیایی هم به رضا درمیشیان گفتم. زمانی که برای ضبط یکی از سکانسهای کار آخر آقای کیمیایی جلوی باغ فردوس بودند، به رضا درمیشیان گفتم یک پلان هم از ما بگیر. هیچ وقت دنبال نقش بزرگ نبودهام، به یک پلان هم قانعم. گفت همینجا بایست داریم پلانی ضبط میکنیم که چند نفر دور آتشی جمع شدهاند و تو هم پیش آنها باش. گفتم نه؛ هم به این دلیل که برای انجام کاری در آن لحظه عجله داشتم و هم اینکه چیزی که گفت بیشتر هنروری بود و چون درست ایام جشنواره بود و درگیر انجام کارها بودم، ترجیح دادم در آن لحظه به کاری که نسبت به آن تعهد داشتهام و اولویت من بوده است، بپردازم. برای تعهد و اولویت کاریام مثالی میزنم. سال ۹۹ جشنواره «هنر زنده است» برگزار شد و در همان زمان به من پیشنهاد یک سریال ۱۳ قسمتی نوروزی شد که اتفاقا نقش خوبی هم بود و حضور پررنگی داشت. برای قرارداد که رفتم، دیدم که تاریخ کلید خوردن کار برای ۱۰ اسفند است و به من گفتند که از همان روز اول هم آفیش هستم. گفتم شرمنده، من نمیتوانم قبول کنم و توضیح دادم چون اولویت من فعالیت در امور جشنوارههاست و گفتم که برای جشنواره «هنر زنده است» کنارشان خواهم بود، درست نیست آنها را رها کنم و به سریال برسم.
*اصلا این علاقه به بازیگری از کجا شکل گرفت؟
-خب خیلیها میگفتند چهرهات خوب است و به درد بازیگری میخوری و خودم هم بدم نیامد که جلوی دوربین بروم و بازی کنم.
*تا الان در چه پروژههایی به عنوان بازیگر حضور داشتید؟
-«عملیات کرکس»، «تلخ اما شیرین»، «میلیونر میامی»، «بیرو»، «بیصدا حلزون»، «روشن»، «ضربه فنی»، «خط نجات» و «رقص روی شیشه» ازجمله فیلمهایی بودند که در آنها به عنوان بازیگر حضور داشتم.
*افراد محدود و کمی بودند که شاید یکی دوبار گفتند چرا محمد نیکبخت همه جا حضور دارد؟ کسی فوت میشود، نیکبخت آنجاست! جشنواره و برنامه و اکران و… همه جا نیکبخت حضور دارد و حتی گفتند نیکبخت آقای دوربینی است.
-بله چند نفر بودند که یک مدت تکه میانداختند و به من آقای دوربینی میگفتند. گفتم من آقای دوربینی نیستم. من مجبورم که باشم. در بحث تشییع جنازهها از خانه سینما ماموریتی به من محول شده است. تا زمانی که کرونا نشده بود و در خانه سینما شماره ۲ تشییع میکردیم، علی بابایی کارهای بهشت زهرا را انجام میداد و کارهای اینطرف و تشییع را من انجام میدادم. برای برقراری نظم و اینکه همه چی دقیق و درست و آبرومندانه برگزار شود، خودم باید اولین نفر باشم و بالطبع در عکسها هم اولین نفر من هستم. یکی دوتا از بچهها بودند که متلک میانداختند و به من آقای دوربینی میگفتند اما بعدتر گفتند خوشحالیم که هستی. در مراسم و برنامههای مختلف هم دقیقا همین اتفاق وجود دارد و من براساس کارم حضور دارم و انجام وظیفه میکنم. در فعالیت خانه سینما هم بعد از اینکه علی بابایی فوت کرد، الان تمام کارهای دفن و مراسم تدفین را من برعهده دارم، از سردخانه گرفته تا مراسم تشییع و دفن.
*یعنی هیچ موقع به فکر دیده شدن نبودید؟
-اگر صد در صد بگویم نه شاید درست نباشد. یک زمانی که جوانتر بودم شاید دوست داشتم دیده شوم اما الان نیازی ندارم. خداراشکر کل اهالی سینما به من محبت دارند. همین چند شب گذشته در اکران فیلم «نمور» محمدرضا علیمردانی تا من را دید گفت حالا که تو هستی خیالمان راحت است. یا در اکران خصوصی که برای فیلم «شین» داشتیم، در زمان فوتوکال، از نیما رئیسی عکس گرفتند و زمانی که از او خواستم به داخل برویم گفت نه باید یک عکس دوتایی هم با هم بگیریم. حرف من این است که قبلا شاید دوست داشتم بیشتر دیده شوم اما در سالهای اخیر نه. اصلا عکس من در فلان سایت برود، چه کسی میبیند؟ چه کسی میشناسد؟
*قطعا پشت این عشق و علاقه شما روزهای سخت بسیاری هم است. درباره روزهای سختی که تجربه کردهاید، بگویید.
-یادم میآید مراسم تودیع آقای سیدمحمدبهشتی در سینما فرهنگ بود و گفتند قرآن لازم داریم و آقای پزشک گفت نیکبخت برو دفتر من و قرآن داخل اتاق من را بیاور. حالا مراسم در حال شروع شدن است و باید مسافت قلهک تا سی تیر را طی میکردم و سریع برمیگشتم. به سرعت رفتم و قرآن را برداشتم و در حال برگشتن بودم که باران سیل آسا شروع شد و قرآن را داخل کاپشن گذاشتم و هرطور که بود خودم را به مراسم رساندم اما در وضعیتی که سر تا پا غرق آب بودم و موش آب کشیده شدم. یا مثلا یکی از دورههای جشنواره فیلم فجر که دفتر جشنواره در باغ فردوس بود، نشسته بودم و مشغول چای خوردن بودم که آقای بکتاش زنگ زد که ماشین فیلمها در برف گیر کرده است و بروم فیلم را بگیرم و به موزه سینما تحویل بدهم. سریع رفتم فیلم را گرفتم و تحویل دادم. خواستم بروم که گفت کجا؟ این بوبین را باید پردیس ملت ببری. ولیعصر هنوز دوطرفه بود اما دو طرف شلوغ و برف هم شدید بود و وضعیت عجیبی بود. هرطور که میشد رفتم و تحویل دادم و گفتند این بوبین را به موزه سینما ببر. خلاصه برگشتم و بوبین را تحویل موزه سینما دادم و با خیال راحت داخل دفتر نشستم که دوباره آقای بکتاش زنگ زد که نیکبخت کجایی؟ گفتم تحویل دادم و الان در دفتر نشستهام. گفت نه یک حلقه دیگر باید از موزه بگیری و به پردیس ملت ببری و دوباره تمام این مسیر را طی کردم. یا مثلا یک بار دیگر که دفتر جشنواره فیلم فجر بالای سینما فرهنگ بود و نشسته بودم، دیدم همه در تکاپو هستند و مدام این میرود و آن میآید. خلاصه رفتم و پرسیدم که چرا همه بیقرار هستند. گفتند یک فیلم از سینما آستارا باید به سینما کریستال لاله زار برود و ماشین نداریم. گفتم من میتوانم ببرم. فقط یک نفر همراه من کنید و با هم تحویل میدهیم. همان جا آقای بکتاش هم زنگ زد به سینما که نیکبخت میآید و فیلم را تحویل دهید و از آنطرف هم به آقای طلایی که نماینده ارشاد در سینما کریستال بود، زنگ زده بود که اعلام کنید فیلم با نیم ساعت تاخیر شروع میشود. ما رفتیم فیلم را تحویل گرفتیم و بردیم جلوی سینما کریستال و به آقای طلایی تحویل دادیم که گفت همین چند لحظه پیش بکتاش زنگ زد که با نیم ساعت تاخیر شروع میکنیم که تو رسیدی.
*شاید قبلترها نگاه درستی نسبت به کاری که شما انجام میدهید، وجود نداشت. هرچند باز در حال حاضر نگاهها بهتر شده است اما به نظر شما نوع نگاهی که به جایگاه تشریفات وجود دارد، چگونه است؟
-قبلا این نگاه درستی که الان وجود دارد و به این جایگاه اهمیت میدهند، وجود نداشت. تقریبا من پیشرو این کار بودم که باید به این جایگاه هم احترام گذاشته شود تا احترام متقابل دیده شود. همانطور که من به تمام دوستان در جایگاههای مختلف احترام میگذارم و برای آنها ارزش قایل هستم، این رفتار متقابل است و از سمت دوستان هم شکل میگیرد.
*در تمام مدتی که تا به امروز طی کردید، آسیب جدی برای شما پیش آمد؟
-فقط دوبار تصادف داشتم. پارسال قبل از جشنواره در اتوبان کردستان کسی به من زد و امسال هم در اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد بود که یک ماشین از پشت به من زد. اتفاق دیگری نبود خداراشکر.
*هیچ وقت به این فکر کردید که یک نفر را کنار خود داشته باشید تا بتواند کارها را از شما یاد بگیرد و حتی در سالهای آینده بتواند جای محمد نیکبخت را بگیرد؟
-اتفاقا در جشن خانه سینما بود که آقای مازیار میری گفت نیکبخت یک نفر را پرورش بده تا مثل خودت داشته باشیم. گفتم واقعیتش چند نفر را آوردم اما رفتند. حقیقت این است که این کار عشق میخواهد و اگر دنبال پول بیایی، میبینی کار زیاد است و پول درستی ندارد و کسانی که کنار من می آیند، دو جلسه میمانند و خسته میشوند. کسانی که میآیند نگاه بیزینسی دارند اما خداشاهد است که من اصلا چنین نگاهی نداشته و ندارم. شاید از ۱۰ برنامهای که میروم، ۶ تا را از روی رفاقت میروم و هزینهای هم که از چهار برنامه دیگر میگیرم به قول معروف پول بنزین موتور هم نمیشود اما ناراحت هم نمیشوم چون کارم را با عشق و علاقه انجام میدهم نه برای پول. قطعا من هم دغدغه مالی دارم اما این کار را صددرصد به خاطر پول انجام نمیدهم و دنبال انجام شدن کار هستم. در تمام این سالها و در کنار اسمهایی که آوردم مانند آقای محسن هاشمی و سیمونیان، آقای کامران ملکی هم خیلی به من کمک کرد اما در آخر دوست دارم یادی کنم از خانم رحیمی که سی سال کنار هم و به قول خودش لاله و لادن جدا از هم بودیم. اگر سی سال حمایتهای خانم رحیمی نبود قطعا من الان اینجا نبودم. چه زمانی که در فارابی بود و چه زمانی که زودتر از من به دفتر امور جشنوارهها رفت. زمانی که در فارابی بودیم یادم میآید که وسط کار جیم میشدم و به فوتبال میرفتم و وقتی برمیگشتم به قول خانم رحیمی سرخ شده و ساک به دست وارد میشدم و وقتی آقای کاویانی سراغ من را میگرفت، میگفت نامه دادم تا به سازمان فرهنگ و ارتباطات برود. ایشان خیلی از من حمایت میکردند.
*این صحبتهای شما من را یاد یک چیزی انداخت. حوالی سال ۹۸ نزدیک به یک سال در خدمت زنده یاد خانم طائرپور بودم و در کنار ایشان چیزهای بسیاری آموختم. در اتفاقهای مختلف و برنامههای مختلفی که برای اکران فیلمها یا برگزاری مراسمها بود، همیشه ذکر خیر شما را داشتند.
-روحش شاد. واقعا هنوز که هنوز است باورم نمیشود که دیگر خانم طائرپور پیش ما نیست. همیشه به من میگفتند نیکبخت تو این اوضاع کرونا بهشت زهرا میروی و در بین جمعیت هستی، مواظب خودت باش و من همهاش میگفتم چشم سعی خودم را میکنم. آنقدر به من سفارش میکرد و درنهایت خودش به این درد دچار شد و متاسفانه او را از دست دادیم. هنوز باور ندارم که نیست.
*دوست داشتم به مناسبت روز ملی سینما با شما که حق بزرگی به گردن همه اهالی سینما دارید، گفتگویی داشته باشم و خوشحالم که دعوت من را پذیرفتید و این گفتگوی جذاب را با هم داشتیم.
-شما لطف دارید و من حقی ندارم، فقط کارم را انجام میدهم و هیچ وقت هم حقخواهی نداشتهام.
محمد زکی زاده
انتهای پیام/
There are no comments yet