پاراگراف صبا، امورز با کتاب «محاکمه» نوشتهی فرانتس کافکا برگزار میشود.
***
قبل از شروع تالار، دربارهی فرانتس کافکا بدانید که:
فرانتس کافکا به سال ۱۸۸۳ در پراگ و در یک خانوادهی یهودی چشم به جهان گشود. او تحصیلات عالی خود را در رشتهی حقوق ادامه داد ودر سال ۱۹۰۶ موفق به دریافت مدرک دکتری در این رشته شد. کافکا چندین سال به کار اداری مشغول بود (در یک شرکت بیمه) و هرگز تن به ازدواج نداد. کافکا در سال ۱۹۱۷ ودر سن ۳۹ سالگی به مرض سل دچار شد و به همین دلیل از کار کناره گرفت و یازنشست شد و بر اثر همین بیماری جانفرسا در سال ۱۹۲۴ و هنگامی که در سنین جوانی به سر میبرد (کمی بیش از ۴۰ سال) چشم از دنیا فرو بست. کافکا صاحب این آثار است: مسخ، قصر، محاکمه، آمریکا و چند اثر دیگر…
***
کا، در کشوری قانونمدار زندگی میکرد، همه جا صلح و آرامش برقرار بود، قوانین پابرجا بودند، پس چه کسی جرئت کرده بود در آپارتمان کا به سراغش بیاید؟ کا عادت داشت همه چیز را حتیالمقدور آسان بگیرد و معمولا تا اتفاق ناگواری رخ نمیداد، به آن باور نداشت، حتی در هجوم تهدیدها هم دوراندیشی پیشه نمیکرد. ولی اینجا انگار چنان رفتاری درست نبود.
***
ادارهی ما تا جایی که من مطلع هستم، و من فقط دونپایهترین دوایر را میشناسم، در میان مردم دنبال جرم نمیگردد، بلکه طبق قانون به سمت جرم کشیده میشود و به ناچار ما نگهبانان را اعزام میکند. این قانون است. کجای آن اشتباه است؟ کا گفت: «من این قانون را نمیشناسم.» نگبان گفت: « پس حسابی بد آوردید.» کا گفت: « چنین قانونی فقط در ذهن شما وجود دارد.»…. نگهبان با بی اعتنایی گفت: « خودتان حسش خواهید کرد.»
***
به واقع شما بازداشتید، ولی نه آنطور که دزدی بازداشت میشود. مثل دزد بازداشتشدن ناخوشایند است، ولی این بازداشت، به نظر من این بازداشت جنبهی عالمانه دارد. میبخشید اگر من حرف احمقانهای میزنم، ولی به نظر من این بازداشت جنبهی عالمانه دارد، طوری است که من از آن سر در نمیآورم، ولی ضرورتی هم ندارد که آدم از آن سر دربیاورد.
***
وکلای بزرگ از بعضیها دفاع میکنند. ولی دستیابی به چنین چیزی به ارادهی شخصی ممکن نیست. آنها فقط تز کسانی دفاع میکنند که بخواهند از آنها دفاع کنند. اما ظاهرا فقط به پروندههایی میپردازند که از دادگاه رده پایین فراتر رفته باشد.
***
این بلا سر خود من آمده است که دلت میخواهد از همه چیز دست بکشی، توی خونه به رختخواب پناه ببری و دیگر چیزی نشنوی. ولی چنین کاری مسلما احمقانهترین کار ممکن است. چون توی رختخواب هم آرامش دوام چندانی نخواهد داشت.
***
کسی به من گفت (به خاطر نمیآورم چه کسی) که چه خوب است وقتی آدم صبح از خواب بیدار میشود، دستکم در مجموع همه چیز را بی هیچ جابجایی درست در همانجایی باز بیابد که شب گذشته بوده است. مگر نه این که در خواب و رویا دستکم ظاهرا در حالتی ماهیتا متفاوت با عالم بیداری به سر میبریم، و همانطور که ان مرد کاملا به درستی گفت، باید از حضور ذهن یا به عبارت دقیقتر، تیزهوشی بیپایان برخوردار بود تا با بازکردن چشمها هر انچه را که هست به اصطلاح در همانجایی به چنگ آوریم که شب گذشته رها کردهایم.
***
عقاید خرافی از قدیمالایام وجود داشتهاند و عملا خود به خود افزایش پیدا میکنند.
***
شما با من روراست حرف نمیزنید و هرگز هم حرف نزدید. پس حق ندارید گله کنید که لااقل به عقیدهی خودتان به نادرست قضاوت شدهاید. من روراستم و به همین دلیل نگران نیستم که به نادرست قضاوت شوم. شما طوری روی محاکمهی من چنگ انداختهاید که انگار من کاملا آزادم ولی من احساس میکنم که احتمالا نه فقط آن را بد مدیریت کردهاید بلکه هیچ اقدام موثری انجام ندادهاید و سعی کردهاید آن را از من پنهان کنید تا من نتوانم مداخله کنم و به این ترتیب روزی در غیاب من در جایی نامعلوم حکم صادر شود.
***
There are no comments yet