نشر «گمان» هدف انتشار کتابهایش بر درست زندگی کردن استوار است و در کتاب «تاریخچهی خوشبختی» که نیکلاس وایت آن را نوشته و خشایار دیهمی آن را ترجمه کرده است، این کتاب را در زمرهی تجربه و هنر زندگی آورده است.
دربارهی این کتاب نشر «گمان» به طور مختصر و مفید آورده است که:
خوشبختی چیست؟ آیا میتوان به معیارهای روشنی برای سنجش میزان خوشبختی افراد دست یافت؟ چطور میتوانیم با تضاد میان اهدافمان و انواع چیزهایی که به ما احساس خوشبختی میدهند کنار بیاییم؟ نیکلاس وایت در اینکتاب با گذری بر ۲۵۰۰ سال تفکر فلسفی دربارهی مفهوم خوشبختی، به ما نشان میدهد متفکران برجستهی تاریخ فلسفه از یونان باستان تا امروز چگونه به این پرسشها و پرسشهایی از این دست پرداختهاند. و در این ضمن میکوشد پرسش از خوشبختی را به مسائلی چون اخلاقی زیستن و فلسفهی زندگی پیوند بزند.
سایت طاقچه این کتاب را با این نوشتار شرح میدهد:
نیکلاس وایت در کتاب تاریخچه خوشبختی سعی کرده تا ۲۵۰۰ سال تفکر فلسفی درمورد خوشبختی را مرور کند. در این کتاب او به بعضی از سوالات بنیادی مانند خوشبختی چیست؟ چگونه میتوانیم با تعارضات بین چیزهای مختلفی که ما را خوشحال میکند کنار بیاییم؟ و … پاسخ دهد. او روشهایی را که متفکران بزرگ از زمان باستان تا امروز برای خوشبختی ارائه کردهاند، در این کتاب جمع کرده و آنها را مرور میکند. نیکلاس وایت در کتاب تاریخچه خوشبختی از مفهوم هماهنگی روح که توسط افلاطون بیان شده، تا قهرمانی نیچه در کشمکش بر سر هماهنگی را بررسی کرده است.
هدف وایت از نوشتن این کتاب دستیابی به قدردانی از ماهیت خوشبختی است و در کتاب تاریخچه خوشبختی خوانندگان خود را به سفر میبرد. او روایتی آموزنده و بسیار جذاب از تلاشهای مختلفی را که در طول سالها در فلسفی غرب برای بیان معنای اصطلاح دستنیافتنی انجام شده است، در این کتاب به ما ارائه میدهد. این کتاب نگاهی تاریخی، به روشها و اندیشههای متفکران از دوران باستان دارد و نقطه نظر و فرضیههای آنان را به شکلهای مختلف به چالش میکشد و درمورد آنها صحبت میکند.
هر انسانی در زندگی شخصیش تعریفی از خوشبختی دارد و همه فکر میکنند که معنای حقیقی خوشبختی را میدانند؛ با این وجود سالهاست که نظرات مختلفی درمورد این موضوع وجود دارد و حتی اخلاقیات را نیز درگیر خودش کرده است.
افلاطون زیاده از حد از خودش مطمئن بود که گزارشش از خوشبختی تا چه حد درست و برای همه قانع کننده است اما اولا درک و برداشت خاص او از هماهنگی شخصیت و نیز دولتشهر بسی کمتر از آنچه که او فکر میکرد و انتظار داشت به نظر بقیه قانع کننده میآید.
تعداد چشمگیری از فیلسوفان در طول سالیان این تز او را رد کردند که هماهنگی هر چه بیشتر، بهتر. در میان این فیلسوفان ارسطو نخستین کس بود. ارسطو در حوزه سیاست منکر این بود که بهترین دولتشهر، دولتشهریست که بیشترین وحدت را داشته باشد. او به هنگام بحث درباره سقراط ظاهر شده در جمهوری مینویسد: سخن من درباره این فرض اولیه سقراط است که هرچه وحدت در دولتشهر یا پلیس بیشتر باشد، بهتر است اما آیا روشن نیست که وحدت وقتی از حد معینی در میگذرد، دولتشهر رو به نابودی میگذارد؟
افلاطون علیالخصوص از چنین نتیجهای ناخرسند بود. به تصویری بنگریم که او از «انسان دموکراتیک» به دست میدهد: هر روز را در خدمت هوسی که بر حسب اتفاق همان روز سر برداشته است میگذراند: روزی به بادهخواری مینشیند و گوش به نوای نی میدهد، روزی دیگر جز آب نمینوشد و از خوردن میپرهیزد تا لاغر شود.
گاه به ورزش روی میآورد و گاهی دیگر دست به هیچ کاری نمیزند و همه امورش را معطّل میگذارد. گاه هم چنان وانمود میکند که گویی با دانش و فلسفه سروکار پیدا کرده است. بیشتر اوقات به سیاست دلبستگی نشان میدهد و در مجامع سیاسی بر کرسی خطابه میجهد و هرچه به تصادف به ذهنش میرسد به زبان میآورد… خلاصه نه درونش نظمی حکمفرماست و نه زندگیاش تابع ضرورتی است. زندگی زیبا و آزاد در نظر او همین است و ازاینرو تا پایان عمر به همین شیوه روزگار میگذراند.
There are no comments yet