فیلم «جنگل پرتقال» را باید روایتی در نقد شخصیتهایی مانند «علی بهاریان» دانست که فقط در صدر دورهمیهای روشنفکری، مینشینند و در توهم خودبزرگبینی خویش، هر فعلی را مجاز میبینند و به پیامدهای آن فعل بر اطرافیان خویش نمیاندیشند. خود را مدافع حقوق زنان میدانند اما هرگونه آزارگری زبانی و جنسی را برای خود مجاز میپندارند.
فعلی که فاعلش مشخص نباشد و جمله بر مفعول استوار باشد، فعل مجهول است. فعل بر روی مفعول اتفاق افتاده است و مفعول تحت اثر فاعلی است که مشخص نیست. «جنگل پرتقال» با سکانس کلاس درس، آغاز میشود؛ کلاسی که در آن معلم سختگیر ادبیات، به بچهها تفاوت فعل معلوم و فعل مجهول را یاد میدهد و داستان زندگی «علی بهاریان» ، همان معلم سختگیر ادبیات، داستان فاعلی است که در لابهلای صفحات زندگی دانشجویان دانشگاه آزاد تنکابن گم شده است و در آغاز روایت داستان، مجبور میشود به مکان قصه سالهای دور، برگردد و با گذشته خویش روبرو شود. گذشتهای که زیاد هم جذاب نیست و با تیرگی و پلشتی آمیخته شده است؛ معلم ادبیات امروز، دانشجوی مغروری بوده است که سالها پیش در دانشگاه دختری عاشقپیشه را مورد آزار و اذیت قرار داده است و او را ویران کرده است. دختری که تنها خبط آن، عشق به علی بهاریان بوده است.
یکی از مباحث مهم در فلسفه اخلاق، «پیامدگرایی» است؛ به عبارت دیگر، درست یا نادرست بودن افعال را برحسب ارزش پیامدهای آن تعیین میکند. پیامدگرایان قاعدهنگر، معتقد هستند که یک عمل صحیح است مشروط بر آنکه با مجموعهای از قوانینی که پذیرش عمومی آنها بیشترین خیر را به وجود میآورد، مطابق باشد. چنین قوانینی، تا حدی شباهت تنگاتنگی به قوانین اخلاقی رایج جامعه دارد. باور اخلاقی علی بهاریان بر لذتگرایی است و بر منطق خودمحوری استوار است؛ در این دیدگاه، عشق دختری به خود را، مورد تمسخر و استهزاء عمومی قرار میدهد و پیامدهای این استهزاء عمومی، آینده دختر را تحت تأثیر قرار میدهد و چنان ویرانش میکند که دختر سعی میکند در بستر یک تصادف جادهای، «خود» پیشیناش را، به خاک بسپارد و «خود» جدیدی برای کالبد خویش خلق کند. «مریم سیفی»، دانشجوی عاشقپیشه دیروز، سعی میکند در قامت یک مدیرمنطقی، هویت جدیدی برای خود خلق کند که هیچ ارتباطی به هویت گذشته خودش نداشته باشد.
نقطه عطف فیلم، جایی بود که هویت جدید مریم، دیگر توان تقابل با هویت پیشین را ندارد و به صراحت در خانه خویش، به علی میگوید: «من دیگه از این جلوتر نمیتوانم بروم.» بعد از سپری شدن سالها، آنچه مریم برای خود ساخته بود تا در شهر کوچکش بتواند تلخیهایی که از آن عشق به جانش نشسته بود، را پنهان کند و با تظاهر به فراموشی، سبکبارتر به زندگی ادامه بدهد، با مواجهه با علی فرو میریزد؛ خشم فروخورده سالیان دور فوران میکند و در چشم برهمزدنی با فوران خشم مریم، علی مستاصل و ناتوان از خانه بیرون میرود و در مواجهه با خودش قرار میگیرد؛ با خودی که سالها قبل زخمی عمیق زده و گریخته است اما دیگر توان گریختن ندارد؛ این همان نقطه شروع یک تحول و «پذیرش» است.
علی میپذیرد که مسئول آنچه هست که بر مریم گذشته است ، اگر چه خودش فاعل مستقیم آن عمل نبوده است و شخص دیگری آن را انجام داده است اما بستر انجام آن فعل را علی فراهم کرده است. علی که شخصیتی دارد که خود را در قله ادبیات و روشنفکری میداند و هیچ استاد و نویسندهای را همطراز خود نمیداند، درمییابد که چه انسان ویرانگری است و هیچ نقطه آبادی در کارنامه خویش ندارد و سعی میکند سنگهای ریخته شده از گذشته ویران خویش را از جاده مقابلش بردارد.
سکانش آخر فیلم، تمام تلاش علی است برای بازکردن جاده آینده از گذشته سنگلاخی. علی بعد از مواجهه با آن چه که سالیان پیش به سیاهی از خود به جا گذاشته بود و دیدن زخمهایی که به مریم زده بود، باید عزیزترین چیزی که دارد، قربانی کند. صفحه موسیقی ۴۵ دور ویگن که یادگار پدرش است و برایش عزیزترین شیء در جهان است، پیشکش مریم میکند و از او عذرخواهی میکند.
وجه جذاب روایت فیلم، تمرکز بر تحول شخصیت «علی بهاریان» است و نه پذیرش یا عدم پذیرش عذرخواهی علی از مریم. در واقعیت هم پیامدهای یک فعل که سبب فروریختن هویت مریم شده است، نمیتواند با یک عذرخواهی رفع شود و زمان میخواهد تا واژههای آن عذرخواهی به جان مریم بنشیند و اگر مریم تصمیمی به غیر از مهاجرت و ترک دیار و علی میگرفت، تصمیمی غیرقابل توجیه برای مخاطب روایت میبود. نقطه آغاز روایت بر شخصیت علی بود که هیچ عذر و بهانهای از شاگردان کلاسش برای عدم آمادگی امتحان نمیپذیرفت و در انتهای روایت، خودش از مریم میخواهد که عذرخواهی اور ا بپذیرد؛ دلیل علی این است که خودش آموزش کافی برای تقابل با جنس مخالف را ندیده بوده است و آمادگی برخورد صحیح با یک احساس عاشقانه را در آن سنوسال دانشجویی، نداشته است.
در ابتدای فیلم، علی در مقام مرجع، عذر دانشآموزانش را رد میکند و در انتهای فیلم، خود طالب پذیرش عذرخواهیاش از مریم است و در مقام رجوع قرار میگیرد. این بازی تغییر موقعیت، تحول شخصیتی علی را توجیهپذیر مینماید.
نتیجه این تحول، در انتهای روایت است که مدرک بر باد میرود اما در رود رها نمیشود و شخصیتش بارور میشود و تصمیم میگیرد که نوشتهاش را منتشر کند و خود را در معرض نقد و نظر دیگران قرار بدهد. هر چند که ممکن است نوشتهاش، ضعفهای متعددی داشته باشد اما ناباروری و عدم انتشار حتی یک اثر، بزرگترین ضعف سیرکاری شخصیت علی است. شخصیتی که با توهم خودبزرگبینی، تمام آثار منتشر شده را ضعیف میداند و با چند استدلال سست و بیپایه و حتی خالهزنکی، نسخه تمامی نویسندگان و صاحبان اندیشه را در هم میپیچد اما یادش رفته است که خودش هیج اثری منتشر نکرده است و در مقام نویسنده و مرجع تولید اثر و اندیشه، قرار نمیگیرد و هرچقد دوستانش معترف به استعداد شگرف علی باشند، علی بیش از یک مخاطب پیگیر و غرغروی ادبیات نیست.
این رویه اخلاقی، منش متداول محافل شبه روشنفکری و اغلب کافهنشین در جامعه شهری است که در دورهمیهای خودشان، چنین رسومی برقرار است و در واقعیت، هیچ اثر و اندیشهای از این قلههای روشنفکری به جای نمیماند و همه این افراد در گذر زمان، به فراموشی سپرده میشوند.
به عبارتی میتوان فیلم «جنگل پرتقال» را روایتی در نقد شخصیتهایی مانند «علی بهاریان» دانست که فقط در صدر دورهمیهای روشنفکری، مینشینند و در توهم خودبزرگبینی خویش، هر فعلی را مجاز میبینند و به پیامدهای آن فعل بر اطرافیان خویش نمیاندیشند. خود را مدافع حقوق زنان میدانند اما هرگونه آزارگری زبانی و جنسی را برای خود مجاز میپندارند. از سوی دیگر، در واقعیت هم کار ارزندهای برای ادبیات و تولید دانش و فرهنگ در فضای فکری انجام نمیدهند و فقط در شهر و دیار خویش، پیلهای از دوستان مجیزگوی برای گذران زندگی خویش میسازند.
«شهر» شخصیت مهمی در روایت فیلم جنگل پرتقال است. انتخاب شهر تنکابن و فضای بارانی و شاعرانه خویش که حتی بازیگر شخصیت مریم (سارا بهرامی) تجربه زندگی دانشجویی و خواندن رشته تئاتر در آن دانشگاه و شهر تنکابن و حتی تجربه تصادف در مسیر شمال به تهران را داشته است! و همچنین بازیگر شخصیت علی (میرسعید مولویان) هم تجربه زندگی دانشجویی و تحصیل در رشته تئاتر را داشته است و همین نکات کلیدی در انتخاب بازیگران، سبب شده است که بازی شخصیتها در دل روایت جای خودش را پیدا کند و از یک بستر ذهنی بازیگران برای کمک به پیشبرد روایت فیلم بهره گرفته شود. با اتکا به همین موضوع است که شهر در این روایت، بستر مناسبی برای تحول و دگرگونی شود. قدم زدن در کنار ساحل، باران شدید و کوهی که از بالای آن، شهر و تمام داستانها و عناصر روایتش، در زیر پای شخصیتهای روایت است، بستری برای برای مواجهه سریع علی با گذشته و احساسات درونیاش میشود که به بعد از ۱۵ سال زندگی در افسردگی و تنهایی، به مریم میگوید: «من و تو که همدیگر را اینقدر دوست داشتیم، چرا الان باید جفتمون تنها باشیم» و از سوی دیگر، با رفتن به یک محفل دانشجویی شبانه، در اوج مستی و راستی، به دانشجویان نسلهای بعدی، میگوید: «بگذارید برگردم که کلی خاطره خفن براتون میگم.» انگار سالهای زندگی در تهران، او را از این حال و هوای خویش دور کرده است و الان در این شهر و در حال و هوای روزهای دانشجوییاش، میخواهد به آن روزها برگردد که شاید بتواند بخشی از روایت را تغییر بدهد و اشتباهاتش را جبران کند. برای همین است که موقعیت مکانی روایت، تأثیر مستقیم در شکلگیری و باورپذیری تحول شخصیت علی دارد.
شاید یکی از چیزهایی که جایش در روایت «جنگل پرتقال» خالی است، فلاشبکهایی به گذشته باشکوه شخصیت علی است تا مخاطب تصویر عینی از آن روزها و گذشته روایت داشته باشد و تمام تصویر ذهنی مخاطب با دیالوگهای شخصیتها ساخته نشود. راوی برای ساختن ۱۵ سال پیش، روایت خطی را برگزیده است و در این مسیر، شخصیتهای متعددی را در مواجهه با شخصیت علی قرار میدهد تا از لابهلای دیالوگها، مخاطب تصویر ذهنی از گذشته شخصیتها بسازد. از سوی دیگر، در این مواجهه و بعد ۱۵ سال، موقعیت مناسبی برای بیان واقعیتها ساخته نمیشود و فقط دوست علی در کتابفروشی اشاره کوتاهی به آن اتفاق هولناک گذشته و تأثیرش بر مریم میکند و برای همین است که مواجهه مریم با علی و تغییر رویکرد مریم در خانه، به مخاطب شوک وارد میکند و ابتدا گیج میشود و بعد با تعریف روایت از زبان مریم، عمق درد و رنج شخصیت مریم آشکار میشود و در این نقطه است که صبوری مریم از زمان ملاقات اولیه در صبح همان روز و بعد قدم زدن با علی و در نهایت دعوت به خانه از علی، به عنوان کسی که چنین آزار بزرگی به مریم رسانده است، برای مخاطب باورپذیر نمیشود و این نقطه ضعف روایت فیلم است که میشد با چند فلاشبک کوتاه به گذشته، چنین فضایی را برای مخاطب ساخت و چنین روایتی را باورپذیر کرد.
و در آخر، راندن در جاده بارانی الموت، رویای دیرین علی بهاریان بود که همیشه از رفتن به سوی آن هراس داشت و در پیامد این تحول و دگرگونی، به سوی آن حرکت کرد و هیچ سنگلاخی، او را از حرکت در این مسیر منصرف نکرد. توشه راهش یک جعبه پرتقال از «جنگل پرتقال» است که طعم آن پرتقالها، «دشواری یک بازگشت» را برایش آسان سازد و با این طعم ملس، روایت این بازگشت، در ذهن مخاطب به یادگار بماند.
*سعید احمدی پویا
There are no comments yet