آرتور شوپنهاور فیلسوف سدهی نوزده، در «هنر همدردی» انسان را به این چالش میکشد که دلیل هرکدام از ما برای کمک و همراهی به کسانی غیر از خودمان چیست؟
چه میشود که انگیزه و مسئلهی «دیگری»، انگیزهی ما میشود؟ آیا این خواستگاه برآمده از یک میل انسانی و صرفا بر اساس همدردی و بدون هیچ توقعیست؟ یا از این همدری، انتظار و توقعی در ما ایجاد میشود؟
شوپنهاور به طور مطلق هر نوع همدردی که توقعی برای فرد ایجاد کند را نفی کرده و غیرانسانی میداند و همدردی اصولی را آن میداند که آن فرد پس از همدردی موضوع را فراموش کرده و حتی بعدها آن را به روی خودش هم نیاورد.
شوپنهاور در این اثر، حتی پا را از این هم فراتر میگذارد و این پرسش را به میان میکشد که آیا انسان کار نیکو میکند تا از خداوند پاداش بگیرد یا کار نیکو میکند که به شفقت جهان بدون فکر به پاداش بیفزاید؟!
او ادامه میدهد که آیا ما خدا را برای خواستههای خود میخواهیم که اگر چنین است، هیچ خداپرستی وجود ندارد و همه چیز فریبی بیش نیست.
او در ادامه مسئله عشق را پیش میکشد و این پرسش را مطرح میکند که آیا دوست داشتن و عشق به دیگری به خاطر نیازهای خودمان است که به او لطف و محبت کنیم تا او هم همان اندازه یا بیشتر، آن محبت و لطف را برگرداند؟ و اینکه علت عشق ما به دیگری چیست و دوست داشتن ما آیا با سنجش و معیارهای مادی محاسبه میشود؟
در سراسر این کتاب ممکن است برای هر فردی پرسشهای فراوانی به وجود آید و او را به خلوت خویش دعوت کند تا اندیشه کند فلسفهی دوست داشتن، فداکاری، عشق ورزدین، کمک به دیگران و دیگر مسائل چیست؟!
شوپنهاور معتقد است آدمها حسادت مزمن و هولناکی نسبت به همهچیز و همهکس دارند. حال با این خصوصیت انسان چگونه میتواند به شفقت که فلسفهی اصلی اوست دست یابد؟
او همچنین در مسائل جامعه و انسانی، بیطرفی را دشمن عدالت میداند و میگوید: آن کس که از عدالت میگوید ولی خود به آن پایبند نیست و یا در مواقع ظلم اعلام بیطرفی میکند، خود ظالم میتواند باشد و احساس همدردی او چیزی جز نیرنگ نیست.
بر طبق فهرست کتاب، شوپنهاور ابتدا از با همدیگر کنار آمدن سخن میگوید؛ سپس به سراغ نیستی و رنج زندگانی میرود. در باب بعدی به سراغ انکار ارادهی معطوف به زندگی سخن به میان میآورد و در دو بخش پایانی کتاب درباره بنیان اخلاق صحبت میکند.
کتاب «هنر همدردی» اثر آرتور شوپنهاور و با ترجمهی علی عبداللهی در نشر «مرکز» منتشر شده است.
منبع: این متن با نوشتهای از فرید اخباری، در مجلهی «تجربه» چاپ شده است.
There are no comments yet