دربارهی کتاب «اعترافات» اثری مهم از لئو تولستوی [لییف نیکولاویچ تالستوی]
«قانون بسیار است. اما هیچ کس نیست که حتی همان قوانین قدیم را اجرا کند. امروز دیگر همه قانون مینویسند. نوشتن از عمل کردن آسانتر است.» این عبارت؛ یکی از جملههای کتاب «جنگ و صلح» اثر لئو تولستوی، یکی از بزرگترین رماننویسان مشهور جهان است. اغلب تولستوی را با رمانهایش و فضاسازیهای منحصر به فردش در رماننویسی میشناسند اما جالب است بدانید این نویسندهی روس تبار که در سدهی نوزدهم زیست کردهاست، اثری فلسفی به نام «اعتراف» دارد که یک اتوبیوگرافی از زندگی شخصی خود است.
اعترافاتی جسورانه و بدون ترس از قضاوت شدن. اعترافی اختیاری که حتی طرفداران او را نیز برانگیخته کرده. تولستوی در این اثر به دنبال تحسین نیست و به قول خودش در پی آن است که بفهمد چرا به این دنیا آمده است و فلسفه وجود و حضور او در این دنیا چیست؟ او در واقع در این اثر به دنبال پاسخ به این پرسش است که چرا باید زندگی کرد؟
او که در ۱۸ سالگی در نخستین تلاشهایش برای درک مفهومِ زندگی، ایمانش را به طور کامل از مسیحیت ارتدوکس از دست میدهد، بر این گمان میافتد که علوم تجربی میتواند پاسخ سوالهای بیشمارش دربارهی زندگی و چیستی آن را در اختیارش بگذارد.
او در این کندوکاوِ شخصی اما عمیق، به این باور میرسد که: «مردم همانطوری زندگی میکنند که همه زندگی میکنند و همه بر اساس موازینی زندگی میکنند که نه تنها هیچ نقطهی اشتراکی با آموزههای مسیحیت ندارد، بلکه بخش اعظم آن مخالف این آموزههاست. آموزههای مسیحیت در زندگی نقشی ندارند، در روابط با سایر انسانها هرگز این آموزهها را در نظر نمیگیریم و…»
در خلال این اعترافات تولستوی، او گریزی هم به نوع و طرز زندگی خود و مردم میزند. او تعریف میکند که از همان ابتدا میخواسته که زندگی اخلاقی و پاکی داشته باشد اما اگر اینگونه زندگی میکرد، همکیشاناش مسخرهاش میکردند و دیگر جایی میان بزرگان و اندیشمندان آن زمان نمیداشته و احتمالا نمیتوانسته نویسندهی مطرحی بشود و آثارش در زمان خود دیده شود. پس برای همین به زندگی غیراخلاقی روی میآورد به گونهای که وقتی همسر اولش به گذشتهی سراسر عیاشی او پی میبرد، این موضوع برایش غیرقابل هضم بوده و از تولستوی جدا میشود.
اما زندگی تولستوی اینگونه ادامه پیدا نمیکند. او در رنجِ چیستی زندگیاش است. پی میبرد میان طبقهی همسطح خود نمیتواند جواب را پیدا کند. خودش را به مردم تهیدست و دهقانان سوق میدهد و به طور کلی از علوم تجربی گریزان میشود. مفهوم علوم تجربی مانند ریاضیات برایش بیارزش میشود و «دو بهاضافه دو» در زندگی لزوما نباید جوابش چهار باشد و اینگونه از محدودهی مکان-زمان خارج میشود.
او میگوید که مردم فقط از ما و اندیشمندان تعریف میکنند و ما شهوت این شهرت را به جان میخریم اما اذعان میکند «در حقیقت امر، من هنوز گرد مشکلی حل نشدنی میچرخیدم: آموزش دادن و حرفهایی که خودم هم نمیدانستم چیست».
اینگونه میشود که بار دیگر تولستوی تنها راه نجات خود را در مسیحیت پیدا میکند. او میان مردمانی که از طبقه خود نبودند اینطور برداشت میکند که فقط و تنها فقط دین است که به زندگی معنا میبخشد. او حتی جواب پاسخهایش را در علوم متافیزیک هم پیدا نمیکند.
اما دین هم فقط چندی برای رنج تولستوی مرهم میشود. او همیشه به دعاهایی که میخواند شک داشت اما سعی بر کتمان شکهایش داشت. او که افکارش با شوپنهاور نیز گره خورده و زندگی را شر خالص میداند، تمام ادیان را باری دیگر مرور میکند. وجود خداوند را بررسی میکند و…
گرچه در مطالبی گفتهاند که تولستوی یک خداناباور بوده است اما او سراسر زندگیاش با فکر اینکه جهان چیست و فلسفهی زندگی و مفهوم خدا گذرانده است. بارها به سمت خودکشی سوق داده میشود اما امید برای پیدا کردن پاسخهایش، او را از این امر منع میکند. افسردگی تالستوی عیان است تا آنجایی که میگوید خوشبخت کسی است که به دنیا نیامده است.
همهی اینها دلیلِ محکمی است که چرا باید این کتاب را خواند؛ کتابی مهم که در پسِ نویسندهی آن و درگیریهای فلسفیاش با خود و خدا و زندگی، آن را به خودیِ خود یک اثرِ مهمِ فلسفی در روزگارِ ما میکند.
اینکه آیا تولستوی به دنبال جاودانگی خویش بوده است؟ آیا اینکه میدیده است پایان همه آدمها مرگ است او را به این ترس واداشت که به دنبال چیستی جهان و خودش برود؟ و نتیجهی نهایی و رنج او به کجا میرسد؟ به همان نفی مطلق خدا، به روی آوردن به زندگی فقط همراه لذت؟ دین؟ یک روش خودساخته؟ علوم تجربی و متافیزیک؟ اینکه آمدهایم کار کنیم، پول جمع کنیم، خانوادهای تشکیل دهیم یا ندهیم و بمیریم؟ برای پاسخ به این پرسشها و پرسشهای مهمِ دیگر، کتابِ «اعتراف» اثر لئو تولستوی با ترجمهی آبتین گلکار که در نشر «گمان» منتشر شده است را بخوانید…
منبع: نوشتهای از فرید اخباری در مجلهی تجربه
There are no comments yet