دربارهی کتاب «اینشتین و نسبیت» نوشتهی پل استراترن
«پل استراترن» نویسنده و پژوهشگر انگلیسی که جستارهایی مختصر و مفید دربارهی بسیاری از چهرههای مطرح همچون گالیله، اوپنهایمر، ماکیاولی، بورخس، ناباکوف، دکارت و بسیاری از چهرههای دیگر تالیف کرده است، در پژوهشِ تازهاش« انیشتین و نسبیت»، تصویری تازه و متفاوت از اینشتین ارائه داده است: از لحظهی تولد تا مرگ دردناک و غمانگیزش! از فقر مطلق تا شهرت، از مشکلات روحی و روانی تا نادیدهگرفته شدن و حذف تدریجی او از عرصه علم و ناتمام ماندن نظریه «وحدت میدانها»، از لحظهی افتادن در کف بیمارستان تا مرگ و نیستی.
اینشتین، این دانشمند آلمانی که از پدر و مادری یهودی به دنیا آمده بود و در جوانیاش بر خلاف دو دههی پایانی عمرش ظاهری آراسته و مرتب داشته است، هیچ اعتقادی به سنتها نداشته و فراری از مدرسه و قانونهای ثابت و مطلقِ آن بوده است.
این یاغی علم و سنتشکن که از قوانین ثابت ریاضی بیزار بوده است و بیشتر به ماهیتِ خودِ فیزیک میپرداخته؛ میاندیشیده که آیا باید هرآنچه گذشتگان در علم و یا حتی حیطههای دیگر گفتهاند را بپذیرد و این جهان دیگر جای کشف چیز تازهای نیست و باید همان مسیر را ادامه داد یا باید مسیرِ تازهای را پیمود و راههای نرفته را رفت؟
در زمانی که کسی جرئت زیرسوال بردن چیزی را نداشت و در علم کسی جسارت تناقضهای قوانین نیوتن را نداشت، اینشتین این فداکاری یا این حرکت قهرمانانه را انجام داد و همین هم شد که نامِ او را جاودانه ساخت.
در کتاب «اینشتین و نسبیت» شرح حالی از زندگی شخصیاش، موازی با اینکه چگونه به نظریه نسبیت عام و سپس نسبیت خاص رسیده است، بررسی میشود.
حال باید این پرسش را مطرح کرد که اساسا چرا باید این کتاب را خواند؟ چه فایدهای میتواند برای ما داشته باشد که انیشتین در زندگی شخصیاش چه میکرده و چگونه به نظریهی معروفش رسیده است؟
این کتاب برای علاقهمندان فیزیک و نظریاتِ وابسته به آن نیست. در این کتاب ما با سرنوشت دانشمندی آشنا میشویم که چگونه مصائب زندگیاش را میگذراند و با روحیه حساسی که پیدا کرده است چگونه راهش را ادامه میدهد و به جهان نشان میدهد همه چیز نسبی است و نه مطلق!
شاید اگر ما هم مانند نوجوانی انیشتین فکر کنیم، دیگر این جهان چیز جدیدی برای کشف کردن ندارد و همهی ما باید به قوانین ثابت و پیشینیان خود پایبند باشیم و هیچچیز را زیر سوال نبریم. اگر بخواهم یک مثال تاریخی برایتان بزنم میتوانم به «آنری پوانکاره» ریاضیدان فرانسویِ هم عصر انیشتین که به تناقضات فیزیک کلاسیک تردید نداشت، اشاره کنم؛ یعنی یا باید مثلِ او محافظه کار ماند، یا راهِ متفاوتی را برگزید و مانند اینشتین افسانه و رویاهای خود را بیمحابا و با شجاعت بیان کرد و «تاریخساز» شد.
این کتاب برای مردم عادی نظریه نسبیت را اینگونه تعریف میکند:
«وقتی در مصاحبت یک دوست گرامی به سر میبرید؛ یک ساعت یک ثانیه به نظر میآید؛ هنگامی که روی ذغالی که از شدت حرارت سرخ شده مینشینید، یک ثانیه یک ساعت به نظر میرسد. این نسبیت است.»
تعریفی که به فرمولی انجامید که منجر به ساخت بمب اتم شد! و به قول پابلو پیکاسو نقاش مطرح اسپانیایی، این نبوغِ اینشتین بود که به فاجعهی هیروشیما انجامید!
اگرچه اوپنهایمر را پدر بمب اتمی مینامند و در جدیدترین فیلم کریستوفر نولان سکانسهایی از حضور اوپنهایمر و انیشتین که در یک پژوهشگاه باهم کار میکنند به تصویر کشیده شده است، اما گویا در فیلم بعضی حقایق آورده نشده است که اگر نظریه نسبیت انیشتین و فرمول معروف او نبود، اوپنهایمر نیز به بمب اتمی نمیرسید. علت این عصبانیت پنهان اوپنهایمر که مدعی این نیز هست که مدتی با اینشتین دوست بودند همین است که انیشتین کمک چندانی به اوپنهایمر دربارهی بمب اتم نکرد و به او هشدار عواقب کارش را داده بود.
اما چرا سرنوشت نابغه جهان غمانگیز میشود؟ چرا از یک مرد آراسته تبدیل به مردی ژولیده با موهای خاکستری میشود؟ او عشق را در زندگیاش چگونه تجربه کرده است؟ چطور با اینکه خداناباور بوده است در جایی که ناامید بوده است و بیخیال تحقیقاتش میشود، ناگهان اندیشهای به ذهنش خطور میکند و آن را خدا مینامد. خدا اما نه به معنایی که ما در ذهن داریم!
سرنوشت عجیب دختر او که ناگهان ناپدید میشود به کجا میرسد؟ ویولون انیشتین تا چه زمانی مایه تسکین اینشتین است و دستانش تا چه موقع توانایی نواختن نتهای موسیقی را دارند؟
زمانی که دستهای اینشتین در آزمایشگاه یک بار میسوزد چه تاثیری بر روی آفرینش نظریهی نسبیتاش میگذارد؟
جواب این پرسشها و دیگر اتفاقات پیشآمده برای انیشتین به طور مختصر در کتاب «اینشتین و نسبیت» نوشتهی پل استراترن که با ترجمهی ابوالفضل حقیری در نشر «حکمت» چاپ شده، آورده شده است…
*
*
منبع: نوشتهای از فرید اخباری در مجلهی تجربه
There are no comments yet