سه دوست در شهر کوچکی در پنسیلوانیای امریکا به نامهای مایک (رابرت دنیرو)، نیک (کریستوفر واکن) و استیون (جان ساویج) برای اعزام به ویتنام آماده میشوند. پس از برگزاری مراسم ازدواج استیون، مایک و نیک همراه دوستان دیگرشان استن (جان کازال) و جان (جرج دزویزا) که یک کافه محلی را اداره میکند، برای شکار عازم کوهستان میشوند. در آنجا مایک که مثل بقیه معتقد است یک شکارچی واقعی باید بتواند گوزن را تنها با یک گلوله از پادرآورد، موفق به انجام این کار میشود. پس از اعزام به ویتنام، این سه دوست اسیر میشوند و ویتکنگها آنها را مجبور به شرکت در قمار مرگبار «رولت روسی» میکنند. مایک نقشهای میکشد و آنها موفق به فرار میشوند و مایک که استیون مجروح را با خود حمل میکند از نیک جدا میشود.
نیک که به یک بیمار روانی بدل شده از بیمارستانی در سایگون مرخص میشود و هنگامی که مایک را در جمع بازیگران رولت روسی میبیند، با وحشت فرار میکند. مایک در بازگشت به امریکا بهشدت افسرده است و خود را ناتوان از دیدار دوستان و ارتباط با آنها مییابد. با این حال رابطه صمیمانهای با لیندا (مریل استریپ) که قبلا دوست نیک بوده، برقرار میکند. مایک در دیدار با استیون معلول در یک بیمارستان، متوجه پولهایی میشود که به طور مرتب توسط یک ناشناس از سایگون ارسال میشود. مایک برای یافتن نیک به سایگون برمیگردد و نیک را درحالی پیدا میکند که تبدیل به یک بازیگر حرفهای رولت روسی شده است. تلاش او برای بازگرداندن نیک بینتیجه میماند، چراکه نیک در بازی با مایک به مغز خود شلیک میکند. در پایان جنازه نیک به وطن برگرداندن میشود و دوستان افسرده و به لحاظ روحی متلاشیِ نیک، در همان کافه دورهم جمع میشوند.
جنگ ویتنام به عنوان یکی از خانمان سوزترین جنگهای قرن بیستم، به لحاظ شکل و ماهیت ریشه در استعمار کهن داشت. پافشاری و اصرار فرانسه بر تداوم حضور استعماری خود در منطقه هندوچین تا پایان جنگ جهانی دوم و آغاز دوران جنگ سرد ادامه یافت و این در حالی بود که مختصات سیاسی و ژئوپولتیک جهان عوض شده و به تدریج مناسبات تازهای بر دنیای در حال دو قطبی شدن حاکم میشد. در این دوران بود که شوروی و متحدانش درصدد گسترش نفوذ خود در اقصی نقاط جهان برآمدند و شور عدالتطلبی و آزادیخواهی کشورهای تحت سلطه غرب نیز، خوداگاه یا ناخوداگاه انقلابیون جهان را به ورطه آرمانشهر دور از دسترس وعده داده شده در تئوریهای جنبش چپ و ایدئولوژیهای مارکسیستی میانداخت. از سوی دیگر امریکا نیز با دامن زدن به احساسات ضدمارکسیستی و ترویج هراس از کمونیسم، سعی داشت کفه قدرت را در سراسر جهان به نفع خود سنگین کند. به این ترتیب امریکا به بهانه مبارزه با کمونیسم شروع به دخالت در مجادله فرانسه و ویتنام کرد و این دخالت برای امریکا تبدیل به کابوسی شد که پایانی برای آن متصور نبود، و کمکم ویتنام برای امریکا تبدیل به باتلاقی شد هراسناک و کابوسبار که با هر چه پیشتر رفتن، انگار بیشتر در آن فرو میرفت.
در بین فیلمهای مختلفی که تا سالها پس از جنگ ویتنام درباره این جنگ ساخته شدند، «شکارچی گوزن» یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین آنهاست. البته در سالهای ساخته شدن فیلم، عدهای از منتقدان با این استدلال که فیلم هیچ ربطی به ویتنام ندارد و ویتکنگها اسرای خود را مجبور به بازی رولت روسی نمیکردند، فیلم را در دستهبندیهای رایج، در جرگه آثار مربوط به جنگ ویتنام قرار نمیدادند. اما ارزشهای انکارناپذیر فیلم به تدریج و پس از مدتی آشکار شد؛ آنچنان که بعدها بسیاری از منتقدان فیلم را یکی از زیباترین آثار زیرژانر جنگ ویتنام در دهه هفتاد ارزیابی کردند. سینمای جنگ در هالیوود تا اوایل دهه هفتاد مورد غفلت و فراموشی نسبی قرار گرفته بود. یکی از دلایل آن احساسات و موضعگیریهای ضدونقیضی بود که در مورد جنگ ویتنام وجود داشت و دلیل دیگر عدم موفقیت تجاری آثاری بود که در این زمینه ساخته شده بودند و فیلمهایی مثل «به اسپارتها بگو» (تد پست)، «بازگشت به خانه» (هال اشبی) و «اینک آخرالزمان» (فرانسیس فورد کاپولا) از جمله آنها بودند که هیچیک در گیشه موفقیت چندانی به دست نیاوردند. اوضاع به همین منوال بود تا این که اولیور استون فیلم «جوخه» را درباره جنگ ویتنام ساخت و با مورد توجه قرار گرفتن این فیلم و استقبال خوب مردم از آن، این ژانر از نو کشف شد و جان تازهای گرفت. به این ترتیب «جوخه» تبدیل به یکی از سودآورترین فیلمهای تاریخ سینمای امریکا شد و طبق تحقیقات مجله ورایتی، در سال ۱۹۸۸ بیست و ششمین و در سال ۱۹۹۳ پنجاه و دومین فیلم پرفروش تاریخ سینمای امریکا لقب گرفت.
موفقیت «جوخه» باعث تولید انبوه دستهای از فیلمهای با موضوع جنگ ویتنام شد که کیفیت و موضعگیریهای متفاوتی داشتند و از جمله آنها میتوان به «باغهای سنگی» (کاپولا)، «تپه همبرگر» (جان ایروینگ)، «صبح بهخیر ویتنام» (بری لوینسن) و «تلفات جنگ» (برایان دپالما) اشاره کرد. هنگامی که تهیهکنندگان سینمای امریکا به شعارهای میهنپرستانه ریگان در دهه هشتاد روی خوش نشان دادند، تعدادی فیلم ارتشی-رزمی با محوریت جنگ ویتنام ساخته شد که البته تعداد زیادی از آنها مثل «سلاح برتر» و «تاپ گان»، آثار کمارزش و غیرصادقانهای بودند که تصویر درستی از ویتنام ارائه نمیدادند. در این بین، فیلمهایی هم به اسطوره خیانتهای سیاسی در ویتنام ساخته شدند که «شجاعت نامتعارف» و «اولین خون» هر دو به کارگردانی تد کاچف از جمله معروفترین آنها بودند. در یک نگاه کلی، اینها معروفترین و جریانسازترین فیلمهایی هستند که درباره جنگ ویتنام و تبعات و ضایعات آن، و با موضعگیریها و سیاستهای مختلف ساخته شدند.
دوزخ سایگون
مایکل چیمینو در فیلم دردناک «شکارچی گوزن»، بیش از آنکه مستقیما به جنگ ویتنام و عوارض گسترده سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آن بپردازد، فیلم را بهانهای برای نمایش تاثیر جنگ در روابط و مناسبات آدمهای معمولی جامعه قرار میدهد. ضمن اینکه «شکارچی گوزن» برخلاف بسیاری از فیلمهای مطرح و مشهوری مثل «غلاف تمام فلزی» یا «اینک آخرالزمان»، از نمایش تصویری یکجانبه از شخصیتها پرهیز کرده و امریکاییها را به شکل کاملا منفی و ویتنامیها را به شکل کاملا مثبت پرداخت نکرده است. رابین وود در نقدر درخشان و استثنایی خود بر این فیلم، چیمینو را به اعتبار «شکارچی گوزن» و دیگر فیلمش «دروازههای بهشت»، یکی از معماران بزرگ سینمای امریکا و یکی از اصیلترین نوآوران این سینما در زمینه پرداختن به فرم دانسته است. وود نشان میدهد که چگونه «شکارچی گوزن» برپایه ترکیبی از سه اصل ساختاری بنا شده که هریک به خودی خود از ساختار بسیار سادهای هم برخوردارند؛ نخست اصل تناوب که در آن فرم بنیادی فیلم با ظاهری ابتدایی و متقارن و آنطور که از محلهای جغرافیایی رویدادها استخراج میشود، شکل الف ب الف ب الف را دارد که در آن الف کلیرتون پنسیلوانیا است و ب ویتنام؛ و چیزی که این الگوی تناوبی یک در میان را برجسته و استثنایی میسازد، حالت بسته هریک از بخشهاست که در هیچیک هیچ ارجاعی به دیگری وجود ندارد. دوم، اصل کاهش که مطابق آن هریک از این بخشهای متناوب به شکل چشمگیری کوتاهتر از بخش بعدی است.
مثلا نخستین بخش کلیرتون بیش از یک ساعت طول میکشد، اما مدت زمان آخری ده دقیقه بیشتر نیست، یا نخستین بخش ویتنام چیزی بیش از چهل دقیقه است اما دومی در کمتر از بیست دقیقه برگزار میشود. این حرکت کاهشیابنده در مورد شخصیتهای فیلم هم صدق میکند: نیک زندگیاش را از دست میدهد، استیون پاهایش را و مایک روح و روانش را. نکته سوم مبحث تلاقی موتیفهاست که با وجه معنایی فیلم ارتباط دارد. مثلا هریک از بخشهای ویتنام با صدای چرخش بالهای هلیکوپتر شروع میشود و بخش نهایی کلیرتون هم با تصویری از یک فیلم خبری آغاز میشود که پیاده کردن هلیکوپترها از ناوهای جنگی امریکا را نشان میدهد. در جای دیگر انفجار آتش در کارخانه فولاد کلیرتون که بخش یک تقریبا با آن گشوده میشود، تبدیل به آتش شعلهافکن مایک میشود که تقریبا بخش دوم را میگشاید. به عبارت دیگر، دوزخ سایگون از همان ابتدا در کلیرتون مستتر بوده که همه این موارد نشان از معماری بسیار دقیق و پیچیده و هنرمندانه فیلم دارد.
در کنار همه مولفه ها و ویژگیهای استثنایی، «شکارچی گوزن» به دلیل یکی از هولناکترین و تکاندهندهترین ایدههای تماتیک خود که به نحوی عجیب و بیمانند با کلیت و ساختار آن در هماهنگی است، در یادها مانده است؛ سکانسهای بازی «رولت روسی» که هیجان بینظیری را بر اعصاب بیننده وارد میکنند و هنوز و از پی سالها و در دیدارهای مجدد، همچنان تاثیرگذار و درخشان به نظر میرسد. حاللا دیگر ثابت شده است که ویتکنگها اسرای خود را مجبور به انجام این بازی نمیکردند اما نمادپردازی درخشان چیمینو و پرداخت و شیوه نگاه استعاری او به این بازی که در اواخر فیلم به نحو و شکل دیگری تکرار میشود با نگاه و مضمون کلی فیلم و نوع نگاه آن به جنگ در هماهنگی بیمانندی است. نخستین سکانس بازی وحشیانه رولت روسی، مقدمهای است بر بازی نهایی مایک و نیک که این سکانس را تبدیل به یکی از به یادماندنیترین سکانسهای تاریخ سینما کرده است. اینجاست که مایک به قصد نجات جان نیک و با یادآوری روزگار خوش گذشته، ناخواسته باعث مرگ او میشود. شاید تصویر چیمینو از این بخشها آنقدرها رئالیستی نباشد اما از بعد از «بهترین سالهای زندگی ما» (ویلیام وایلر)، این شاید تنها فیلمی است که توانسته تا به این حد تاثیرگذار و دردناک، به عواقب جنگ در زیرژانر بازگشت به خانه بپردازد. ضمن این که اگر هم تصویر صادقی از ویتنامیها در فیلم دیده نمیشود، هیچجا بر تجاوز امپریالیستی امریکا به ویتنام هم صحه گذاشته نمیشود.
افتخارات فیلم
در کنار بازی درخشان رابرت دنیرو که نامزدی اسکار را برای او به همراه داشت، باید از بازی تاثیرگذار و به یادماندنی کریستوفر واکن در نقش نیک یاد کرد که به حق اسکار بهترین بازیگر نقش دوم را نصیبش کرد. مایکل چیمینو کارگردان فیلم جایزه بهترین کارگردانی را گرفت و خود فیلم به عنوان برگزیده آکادمی و برنده بهترین فیلم اسکار درسال ۱۹۷۸ انتخاب شد. مریل استریپ نیز با بازی به یادماندنی خود نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش دوم زن شد و پیتر زینر جایزه بهترین تدوین را به خاطر این فیلم دریافت کرد. «شکارچی گوزن» همچنین در رشتههای فیلمنامه و فیلمبرداری هم نامزد جایزه اسکار شد. جایزه گلدن گلوب برای بهترین کارگردانی و انتخاب فیلم به عنوان بهترین فیلم سال توسط منتقدان فیلم نیویورک از دیگر افتخارات «شکارچی گوزن» بود. همچنین، «شکارچی گوزن» در فهرست ده فیلم برتر نشریات تایم و نیویورک تایمز قرار گرفت.
انتهای مطلب/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است