به گزارش خبرنگار سینمایی خبرگزاری صبا، مائده مرتضوی نویسنده و منتقد در یادداشتی به فیلم هایی که در سه روز اول در پردیس ملت به عنوان کاخ رسانه ای سی و هشتمین جشنواره ملی فیلم فجر به نمایش در آمد پرداخته است.
متن یادداشت اینگونه است: «با گذشت چند روز از آغاز جشنواره فهرست فیلمهای متفاوت این دوره هم کمکم رو میشود و از نظرات جسته و گریخته منتقدان و خبرنگاران میتوان فهمید روی کدام فیلمها اتفاق نظر بیشتری است. سه فیلم «روز صفر، ابر بارانش گرفته و شنای پروانه» آثاری هستند که توانستهاند نظر اهالی رسانه را تا حدی به خود جلب کنند اما چه چیزی در این سه فیلم هست که اکثر آثار شرکت کننده در جشنواره ۳۸ فاقد آن هستند؟
در طول دورههای مختلف برگزاری جشنواره فیلم فجر بارها پیش آمده که آثار فیلم اولیها از اقبال خاصی برخوردار شود و فجر سی و هشتم نیز از این قاعده مستثنا نیست و مصداق آن در جشنواره امسال هم سینماگرانی مانند سعید ملکان و محمد کارت هستند.
«روز صفر» یک فیلم بیگ پروداکشن است تعمدا واژه فارسی به کار نمیبریم چون این کلمه با فضای هالیوودی فیلم بهشدت سازگار است. اینکه یک سینماگر سراغ قصهای لو رفته برای سرمایه گذاری اینچنینی برود جسارت ویژه ای میطلبد. فیلم دقیقا به سبک و سیاق فیلم هایی با موضوع تروریسمِ آن ورِ آبی دو بخش عملیاتی و جاسوسی دارد و درست به همان سیاق، در چند کشور فیلمبرداری شده است. «روز صفر» یک فیلم قهرمان محور است و برای این روزهای سینمای ایران که بیماری خرده پیرنگ و بیقهرمانی نفسش را بریده، نعمت محسوب میشود.
آقای چهرهپرداز در ساخت «روز صفر» چند خطر را به جان خریده و تقریبا از همه آنها با زیرکی خاص خود رهیده است؛ فیلمهای ایرانی که به نوعی موضوع دفاع از تمامیت ارضی و امنیت ملی را دنبال میکنند به نوعی در دام شعارزدگی میافتند که «روز صفر» به این ورطه سقوط نمیکند البته اگر نریشن انتهای فیلم از زبان مامور امنیت و اطلاعات با بازی امیر جدیدی را نادیده بگیریم. دوم اینکه فیلم با وجود اینکه یک اتفاق سیاسی معاصر را روایت میکند اما به شدت بر پایه انگیزههای شخصی آنتاگونیست و پروتاگونیست استوار است و در نهایت مخاطب با نوعی دوئل روبه رو ست که همین امر باعث کشش و جذابیت فیلمی میشود که انتهایش را میدانیم. فیلمبرداری قابل تامل علی قاضی و تدوین میثم مولایی نیز کمک شایانی به جذابیت بصری روز صفر کرده است. طراحی صحنه نه اغراق آمیز است نه خیلی ساده و دم دستی و در نهایت تیم طراحی صحنه و لباس و گریم کار خود را در این اثر انجام داده است و در نهایت فیلمی مردانه را به مخاطب عرضه می کند بدون اینکه چشم مخاطب که به فضاهای شهری معمول سینمای ایران در سال های اخیر خو گرفته، خسته و آزرده شود و این برای فیلمی که به نظر میرسد بالغ بر ۱۵۰۰ پلان مختلف دارد چیز کمی نیست.
اشکال اصلی «روز صفر» در شخصیت پردازی قهرمان قصه است؛ در دراماتیزه کردنِ پلیس یا مامور اطلاعاتی که دورگه از آب درآمده است و نه آنقدر هالیوودی است که توانایی های عجیب و غریبش را بپذیری و نه آنقدر ایرانی که تنها به انگیزههای ملی و میهنیاش بسنده کنی. توانایی هایی که این مامور جوان و جذاب دارد به شدت اغراق شده است و نریشنهایی که در طول فیلم از زبان قهرمان در فلش بک ها میشنویم هم به این امر دامن زده است. امیر جدیدی در این فیلم یک بازی به شدت تکراری از خود نشان داده که در بیشتر جاها آدم را یاد همان مامور «اژدها وارد میشود ِ» مانی حقیقی میاندازد تا ماموری که به دنبال دستگیری مالک ریگی است. این دورگه بودن در صحنه های آلمان بیشتر توی ذوق میزند و نوع راه رفتن و لباس پوشیدن رگه هایی از کیانو ریوز در «ماتریکس» را هم تداعی میکند آن هم در فیلمی که باید وطنی و ملی جلوه کند و نتیجه این می شود که تماشاگر به هیچ وجه این مامور را باور نمیکند. در مقابل بازی باورپذیر ساعد سهیلی را داریم که توانسته با لهجه قابل قبولی که ارائه میکند، تصویر نسبتا نزدیکی از ریگیِ تروریست به تماشاگر ارائه دهد و البته این دستاورد شخصی خود بازیگر است نه کارگردان. ملکان گرچه در گریم و تهیه کنندگی آثار قابل توجهی دارد اما در این فیلم انگار تمامی توجهش به پروداکشن شبههالیوودیاش بوده و از بازی بازیگران و هدایت آنها غافل شده است.
درنهایت «روز صفر» با توجه به قهرمان محوری و ایرانیزه کردن یک تِم هالیوودی، نوید جانی تازه در رگهای سینمای ایران میدهد که مدتی است به دام فیلم های لوباجِت، آپارتمانی و معناگرای بدون قهرمان افتاده است.
مجید برزگر امسال با فیلم «ابر بارانش گرفته» در جشنواره حضور دارد نامی که حال و هوای شعر و ادبیات را با خود دارد و شاید در وهله اول انتظار دیدن فیلمی با حال و هوای «ناگهان درخت» ساختهی صفی یزدانیان را در تماشاگر به وجود می آورد. برخلاف این تصور، فیلم در بطن خود فضای سردی دارد. تماشاگر از همان لحظات با پرستاری خشک و مقرراتی و به شدت مسئولیت پذیر روبه رو میشود و در ادامه با آگاهی از نحوه درمان و به اصطلاح راحت کردن برخی بیماران توسط این پرستار (اتانازی)، فضای فیلم دستش می آید. مشکلی که در این فیلم بهشدت مشهود است همین غیریکنواختی فضا و درونمایه است. برزگر ایده ای خاص را برای فیلم در نظر داشته اما نتوانسته به آن وفادار بماند و مدام از این شاخه به آن شاخه پریده. از یک طرف یک فضای کاملا واقعی میبینیم و ناگهان اتفاقی باورنکردنی که بستری برای وقوع آن تعریف نشده است از فیلم بیرون میزند.
کاراکترهای مجید برزگر در این فیلم سیر تحول مشخصی را طی نمیکنند و همه چیز به یکباره و ناگهانی رخ می دهد و باعث میشود تماشاگر حرفه ای سینما سردرگم از سالن بیرون بیاید در حالیکه نمیداند شاهد فیلمی واقع گرا بوده یا سوررئالیستی یا ملغمهای از هر دو! از یک طرف صحبت از یک نهنگ صورتی است و حرکت سحرآمیز یک لیوان را روی میز می بینیم و از سوی دیگر مواد توهم زایی مانند ماری جوانا سر از فیلم درمیآوردند و تماشاگر بین واقعیت و رخدادهای غیرعادی مدام تلوتلو می خورد. درگیر شدن با موضوعاتی نو و خلق فضاهای تازه در سینمای امروز به شدت نیاز است اما نه به قیمت باورناپذیری و اسیرشدن در ورطهی اغراق.
اما دغدغهی فیلمساز نقطه قوت فیلم است؛ فاصله گرفتن از اتفاقات عادی و روزمره و ورود به دنیایی تازه؛ دنیایی که برخلاف آثار روز سینمای ایران نه خاکستری بلکه صورتی رنگ است. جسارت برزگر در به تصویر کشیدن این دغدغه برای سینمایی که گرفتار موضوعات و لوکیشنهای تکراری است مزیت بزرگی است.
«شنای پروانه» ساختهی محمد کارت، فیلمسازی که نامش را با فیلم کوتاه «بچهخور» زیاد شنیده ایم، از فیلم های قابل تامل امسال است نه به لحاظ موضوع و نه به لحاظ خلق فضاهای تازه بلکه به دلیل زاویه دید و انگیزهای که فیلمساز برای روایت قصهی قهرمانش انتخاب کرده است.
«شنای پروانه» را میتوان یک قیصر مدرن قلمداد کرد. مردی که برای دفاع از ناموسش درصدد انتقام است اما قیصر مدرن ما برای انتقام سراغ بیرونی ها نمی رود و قصه در میان اندرونی ها می گذرد. «شنای پروانه» داستان آدمهایی است که زیرآبی رفته اند اما نه تنها نفس کم نیاورده اند بلکه دیگران را خفه و غرق کرده اند و حجت با بازی درخشان جواد عزتی درصدد انتقام از همین آدمهاست.
سکانس افتتاحیه فیلم از بهترین آغازهای امسال است؛ در همان چند دقیقه اول فیلم، موضوع، حادثه محوری، انگیزه قهرمان، طبقه اجتماعی کاراکترهای قصه و جغرافیای وقوع ماجرا کاملا مشخص میشود و تماشاگر به روشنی درمییابد که باید چه چیزی را دنبال کند. شخصیت ها در اجتماعی که فیلمساز برایشان تعریف کرده کاملا منطقی عمل میکنند و برای تماشاگر باورپذیرند. اینجا نه از صحنه های اغراق شده برای نشان دادن طبقه ی گنده لات های جنوب تهران خبری هست نه از لمپنیسمی که در بسیاری از فیلمهای کیمیایی با این حال و هوا میبینیم. «شنای پروانه» به بیماری لاعلاج «ابد و یک روز» نیز مبتلا نیست و ما حجت را در این فیلم با یک ادبیات متوسط و فرهنگ متوسط رو به پایین کاملا میپذیریم چون اغراقی در آن نشده است. محمد کارت برای روایت قصهی خود نه به دام گِداگرافی و لات گرافیهای معمول اینگونه فیلمها افتاده نه به ورطه سیاه نمایی به بهانه انتقاد از وضعیت موجود.
محمد کارت در «شنای پروانه» نشان داده بدون افتادن در دام کلیشه های معمول فیلم های اجتماعی درباره طبقات فرودست جامعه و تنها با ایجاد یک دغدغه و انگیزه تازه برای قهرمان میتوان از یک قصه ی تکراری روایتی نو ساخت.»
انتهای پیام/
There are no comments yet