به گزارش خبرنگار سینما صبا فیلم «جنگل پرتقال» اثر آرمان خوانساریان در جشنواره بینالمللی فیلم فجر به نمایش درآمد و با نقب زدن به عنصر خاطرات توانست به نگاه بسیاری از مخاطبان حاضر در سالن رخنه کند.
فیلم «جنگل پرتقال» را ورای روایت و الگوهای بصریاش میتوان از منظری دیگر نگاه کرد. منظری که به قراردادهای نانوشته بین مخاطب و فیلم مربوط میشود. به نوعی حال و هوا -و یا موود سینمایی- که از دل خاطرات میآید. دریا، موسیقی، عشقهای دانشگاهی، شرم برآمده یک نگاه، جاده و عطر کلمات به اصطلاح روشنفکرانه. جنگل پرتقال فیلم گذشته است. فیلم خاطرات محبوس و خاک خورده در دفترچه زمان. خاطراتی که همانند هنر در طول زمان دچار تحریف و خدشه نمیشوند. عشقبازی کاراکترها با زمان به شکلی ناخودآگاه ترفندی است که عنصر همذاتپنداری را به بار میآورد و همذاتپنداری در ساختارهای فیلمنامهنویسی معلول لذت است. از این رو آرمان خوانساریان در مانور رمانتیکش بر صحنه خاطرات رگ خواب مخاطب را بدست میگیرد و او را به لحظههای دورِ زندگانیاش رهنمود میکند.
درونمایه از منظر الیور شوته در سفر قهرمان خلاصه میشود. البته بسیاری از تئوری او خرده گرفته و آن را رد کردهاند. نگارنده هم خیلی به این منطق استناد نمیکند. اما وقتی به جنگل پرتقال مینگریم و آن را با نظریه شوته قیاس میکنیم، تغییر و تحولات کاراکتر اصلی (سهراب بهاریان) میتواند آدرس درستی از یک موضوع یا درونمایه دهد. درونمایهای که در آن عشق هم درد است، هم درمان! درونمایهای که عاشق را برای همه عمر عاشق میداند. مثل فرهاد در فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟»
There are no comments yet