او میگوید که مردم فقط از ما و اندیشمندان تعریف میکنند و ما شهوت این شهرت را به جان میخریم اما اذعان میکند «در حقیقت امر، من هنوز گرد مشکلی حل نشدنی میچرخیدم: آموزش دادن و حرفهایی که خودم هم نمیدانستم چیست»...
تاریخِ قرنِ بیستمِ اروپا به ما میآموزد که چطور ممکن است جوامع درهم بشکنند، دموکراسیها سقوط کنند، اخلاقیات فروبپاشد و مردمانِ عادی یکباره خودشان را اسلحهبهدست بالای سرِ گورهای دستهجمعی بیابند.
آدمها میگویند «در تماس خواهیم بود» درصورتی که دیگر خبری ازشان نمیشود. میگویند از دست تو ناراحت نیستند ولی هستند. میگویند دوستت دارند در حالی که ندارند.